۱- نياز به برنامه برای زندگی و بندگی.
- نياز به برنامه: ما برای زندگی بهتر و بندگی بهتر نياز به يک برنامه خوب داريم و اساساً معتقديم برنامهای كه زندگی مـا را بهتـركند بندگی ما را هم بهتر میكند و بالعكس، يعنی برنامهای كه بندگی ما را بهتر كند زندگی ما را هم بهتر میكند.
- يكسان بودن اين برنامه برای دينداران و غيردينداران/امكان گفتگوی متدينين و غيرمتـدينين : در مسـير ايـن برنامه اگر كسی ديندار نباشد، اين برنامه میتواند او را برای داشتن زندگی بهتر كمک كند و اگر هم ديندار باشد او را بـرای بنـدگی بهتر كمک خواهد كرد. لذا چنين برنامهای امكان گفتگوی متدينين و غيرمتدينين را فراهم میكند و بسياری از روايات مـا هـم بـه همين سياق عمل كردهاند يعنی راه و روشی را نشان دادهاند كه اگر كسی نخواهد متدين باشد، به خاطر زندگی خودش بهتر اسـت از اين روش بهره بگيرد.
۲- اين برنامه بايد متناسب با «ساختار وجودی انسان» و «شرايط طبيعی حيات» باشد.
اين برنامه بايد متناسب با ساختار وجودی انسان و شرايط طبيعی حيات باشد. يعنی اين برنامه نبايد خيالی باشد و ربطـی بـه هويـت انسانی و ساختار وجودی ما نداشته باشد؛ ضمن اينكه اين برنامه بايد با ويژگیهای حيات دنيا و سنتهـای حـاكم بـر هسـتی نيـز متناسب باشد. به عنوان مثال يكی از ويژگیهای حيات دنيا اين است كه هر چيزی به انسان میدهد از او پس میگيرد؛ مثلاً جوانی يـا سـلامتی میدهد و بعد آنرا میگيرد و اين طبع دنياست. متاسفانه اكثر تعليمات دينی كه الان داريم، بـدون توجـه بـه خصوصـيات حيـات اسـت. اساسـاً يكـی ازموضوعاتی كه ما در آن ضعف داريم، حياتشناسی است. در حالی كه بخش عمدهای از آيات قرآن ناظر بـه حياتشناسی است.
۳- مهمترين دارايی انسان قلب به معنای محل تمايلات او است.
مهمترين دارايی انسان، قلب او به معنای محل تمايلات و گرايشهای اوست. در واقع مهمترين دارايی مـا گرايشهای ما هستند. گرايشهای ما هستند كه ما را با حيات پيوند میزنند و در ما انگيـزه حركـت ايجـاد میكنند، در واقع تمايلات انسان موتور محركه وجود او هستند سلطان روح انسان قلب اوست و قلب همان جايی است كه به انسان فرمان میدهد كه برای تأمين خواستههايش حركت كند.
۴- مهمترين ويژگی تمايلات انسان، تعارض اين تمايلات است.
- مهمترين ويژگی قلب(تمايلات) انسان، تعارضهای موجود در ميان تمايلات اوست و در اين ميان انسان مجبور به انتخاب است و طبيعتاً مبارزه و سختی و رنج هم به دنبالش خواهد بود. يعني ما با «يک» نوع علاقه، زاده نشدهايم بلكه با علاقههـای«متعدد» ومتنوعی زاده شدهايم كه سمت هر كدام برويم از تمايلات ديگر بازمیمانيم لـذا در ذات انسـانی درگيری هميشگی ميان گرايشهای متضاد و متفاوت وجود دارد.
- انسان ناچار است يک علاقه را به نفع علاقه ديگر قربانی كند.
انسان علاقههای مختلفی دارد كه برخی از آنها اساساً با هم در تضاد و تعارض هستند و دشمن همديگرهستند لذا در ذات انسـان درگيری و مبارزه وجود دارد، يعنی در ذات انسان قربانی وجود دارد؛ چون انسان هميشه مجبور است يک علاقه را بـه نفـع علاقـه ديگر قربانی كند.
- در ذات انسان اين سرگشتگی، حيرت و انتخاب وجود دارد چون همه «علاقه ها» را دوست دارد، ولی نمیتواند به همه آنها برسد. لذا ناچار است بين آنها انتخاب كند. در انتخاب هم فداكاری لازم است، فداكاری يعنی گذشتن از يک علاقه به نفـع علاقـهای ديگـر، چون همه علاقهها را نمیشود با هم داشت بنابراين در ذات زندگی انسان تلخی و شيرينی با هم است.
۵- دو گروه علاقه در وجود انسان وجود دارد: ۱. علاقههای «سطحی، آشكار و بالفعل» و ۲. علاقههای «عميق، پنهان و بالقوه».
در يک دستهبندی كلان دو گروه علاقه در وجود انسان وجود دارد؛ ۱- علاقههای سطحی، آشكار و بالفعل ۲- علاقههـای عميـق،پنهان و بالقوه. معمولاً گروه اول را علاقههای غريزی و گروه دوم را علاقههای فطری مینامند. درگيری و دعوای اصلی در وجـود انسان ميان اين دو گروه علاقه است. اگر چه در نگاه اول به نظر میرسد كه علاقههای سطحی قویترند ولی در واقع ايـن گـرايشهـا و تمـايلات عميـق هسـتند كـه قویترند. لذتی كه در نتيجه پرداختن به علاقههای عميق و پنهان حاصل میشود، بسيار زياد است و به هيچ وجه قابل مقايسـه بـا لذت كم و محدودی كه از توجه به علاقههای سطحی حاصل میشود، نيست.
۶- انسان تجربهاش را ازعلاقههای سطحی شروع میكند، ولی با آنها پايان نمیيابد.
انسان از علاقههای سطحی شروع میكند اما با آنها ارضاء نمیشود، هيچ انسانی درعلاقههای سطحی پايان نمـیيابـد و همـواره سرگشته خواهد بود. در واقع هيچ انسانی با علاقههای سطحی قانع نمیشود و هرقدرهم بيشتر به علاقههای سطحی بپردازد، بازهم اصـرار بـه ايـن ادامه تجربه دارد، چرا كه هنوز قانع و راضی نشده است او هنوز متوجه علاقه اصلی و عميق خود كه فقط با آن قانع میشود، نشده است.
۷- انتهای علاقههای عميق و فطری انسان، خدا خواهی محض واشتياق به ملاقات خداست.
انتهای علاقههای عميق و فطری انسان خداخواهی محض، عشق به تقرب و اشتياق به ملاقـات خداسـت. عشق مركزی پنهان در قلب انسان همين «حب ﷲ» است و انسان هيچچيز ديگری را اين قدر نمـیخواهـد، ولی اين خواسته در قلب انسان محجوب است و غالبـاً خواسـتههـای سـطحی روی آن را گرفتـه اسـت ونمیگذارد انسان به اين خواسته عميق خود برسد. نقطه محوری ايمان اين نيست كه «خـدا هسـت» ايـن مقدمه ايمان است، نقطه محوری ايمان اين است كه «من دوست دارم به ملاقات خدا برسم»
۸- «تنها مسير»، چشمپوشی ازعلاقههای ظاهری و بالفعل برای رسيدن به علاقههای عميق وبالقوه است.
- تنها راه يا «تنها مسير» برای داشتن يک زندگی يا بندگی خوب، اين است كه ازعلاقههای ظاهری و بالفعل چشمپوشی كنيم تا به علاقههای عميق و بالقوه برسيم. بايد علاقه های سطحی خود را قربانی كنيم و مبارزه با نفس و حركت ما ازهمين جا آغازمیشود. همه مفاهيم دينی از جمله ايمان، تقوا، قيامت، جهنم و بهشت و ... كاركردشان اين است كه ما را در ايـن راه ببرنـد. حتـی كـاركرد اولياء خدا و محبت به آنها نیز درهمين راستا تعريف میشود، البته نقش اباعبداﷲ الحسين(ع) در اين ميان ويژه است.
- محبت به امام حسين(ع) تنها علاقهی «فطری، بالقوه و پنهان» است كه به سادگی میتوان آن را در قلب خود، كشف كرد. امام حسين(ع) عالیترين فرصت مكاشفه فطرت برای انسان است محبت به امام حسين(ع) تنها علاقـه فطـری، بـالقوه و پنهـانی است كه انسان به سادگی میتواند آن را در قلب خود كشف و پيدا كند؛ و حتی آدمهايی كه زياد خوب نيستند نيز میتوانند. براي پيدا كردن علاقه به خدا، بايد تمام «حب الدنيا» را در دلت از بين ببری، ولی برای پيدا كردن علاقه به امامحسين(ع) اينگونه نيست؛ يعني با داشتن حب الدنيا هم میشود حسين(ع) را دوست داشت و شيرينی محبت او را تجربه كرد. اگر كسی میخواهد حـب اﷲ راتجربه كند و بفهمد كه از چه جنسی است، میتواند با تجربه كردن و چشيدن لذت محبت حسين(ع) به اين درک برسد.
۱۰- مهمترين «توانايی» انسان قدرت اولويت بندی بين تمايلات است كه نامش «عقل» است.
وقتی فهميديم همه علاقهها را نمیشود با هم داشت و ناچار هستيم بين آنها انتخاب كنيم، بايد ببينيم به چه وسيلهای بايد اين كار را انجام دهيم؟ مهمترين توانايی انسان قدرت اولويت بندی بين تمايلات است كه نام اين قدرت «عقل» است. پس به طور خلاصه میتوان گفت: مهمترين «دارايی» انسان تمايلات اوست و مهمترين «توانايی» انسان عقل است. عقل به ما میگويد: عشق جاودانه و لذت هميشگی قطعاً بهتر است. در اين ميان يک درگيری هميشگي بين عقل و هوای نفس به وجود میآيد، چون عقل گرايشهای برتر و عميقتر و ماندگارتر را انتخاب میكند ولی هوای نفس گرايشهای كمتر و سطحیتر و آشكارتر را انتخاب میكند.
براساس روايتی از رسول خدا(ص)، هر بار كه انسان به حرف هوای نفسش گوش دهد، قسـمتی از عقلـش از او جـدا مـیگـردد كـه ديگـربرنمیگردد. (الحكمه/ حديث6751)