*معنای دقيق «به كمک عقل احساسات خود را كنترل كنيم» چيست؟
معمولاً گفته میشود كه ما بايد به كمک عقل عليه احساسات خود قيام كنيم يا احساسات خودمان را كنترل كنيم و بر آنها غلبه كنيم. (و گاهی به جای كلمه عقل از فكر يا علم يا ايمان هم استفاده میشود) اصل اين سخن درست است اما خيلیها برداشت دقيقی از آن ندارند. معنای دقيق و صحيح اينگونه سخنان، چيزی نيست كه معمولاً برداشت میشود.
اگر گفته میشود كه بايد به وسيله عقل، ايمان، علم يا تفكر با هواینفس خودتان مخالفت كنيد، همه اينها معنای دقيقش اين است كه به كمک عقل و علم و ايمان، تمايلات خوب خودتان را بيدار و تقويت كنيد و بعد توسط اين تمايلات خوب عليه تمايلات بد خود اقدام كنيد. عقل، ايمان، علم و انديشه همگی بيداركننده و تقويت كننده علاقههای خوب هستند.
* عقل بيداركننده و تقويتكننده علاقههای برتر انسان است.
ما میخواهيم يک سری از علاقههای بد خودمان را كنترل يا محدود و ممنوع كنيم. برای كنترل اين علاقههای بد، تنها وسيلهای كه داريم علاقههای خوبی هستند كه يا فطرتاً در دل ما هستند و بايد شكوفا شوند و يا بالفعل هستند و فقط بايد مديريت شوند.
عقل در واقع بيداركننده و تقويتكننده علاقههای خوب و برتر انسان است و بعد شما با كمک اين علاقههای خوب، علاقههای بد خود را از بين میبريد.
عقل قدرتی است كه تمايلات انسان را مديريت میكند. پيامبران الهی نيز میآيند تا پيامبر درونی ما كه عقل است را مورد خطاب قرار دهند. عقل يعنی قدرت مديريت تمايلات مختلفی كه در درون ما وجود دارد. قدرت عقل هميشه ما را به سمت ميل برتر هدايت میكند و به ما میگويد كه ارزشمندترين تمايل را انتخاب كن و پاسخ بده.
* عقل چراغ میاندازد و ميل برتر را به ما نشان میدهد.
مثلاً وقتی بيمار میشويم و پزشک برای ما داروی تلخ و بدمزهای تجويز میكند، بايد علیرغم ميلمان آن را بخوريم. در اينجا ما به وسيله عقل با هواینفس خود مبارزه میكنيم و «تمايل به نخوردن داروی تلخ» را كنار میزنيم چون عقل میگويد: «زنده ماندن و سلامتی خود را به دست آوردن، ميل برتر است». در واقع اينجا دو تا علاقه داريم كه با هم در تعارض قرار میگيرند: ۱- علاقه به نخوردن داروی تلخ ۲- علاقه به سلامتی يا زنده ماندن. عقل میآيد و در اين ميان چراغ میاندازد و ميل برتر را به ما نشان میدهد و ما تمايل برتر را تشخيص میدهيم و آن را انتخاب میكنيم.
عقل ما را به سمت تمايل ارزشمندتر و انتخاب برتر هدايت میكند. لذا مثلاً كسی كه برای خريد يک پيراهن به فروشگاه میرود، اگر يک پيراهن قديمیتر، زشتتر و نامناسبتر، آنهم با قيمت گرانتر بخرد، میگويند او عقل ندارد.
علم در چنين موقعيتی فقط اطلاعات را در اختيار انسان میگذارد و اين عقل است كه به عنوان «تمايل به برترينها» بر ديگر تمايلات تاثيرگزاری میكند، و موجب بهترين انتخاب میشود.
* امروز اكثر دفاعيات از ارزشها مبتنی بر عقل است؛ حتی عقل تجربی.
الان در دورهای هستيم كه دفاع از ارزشها بيشترعقلانی شده است تا اعتقادی. و نياز اول ما برخورداری ازعقل است؛ عقل معاش، عقل سياسی و عقل برای تأمين منافع ملی. يعنی يک زمانی، اگر بيشتر بر اساس اعتقادات از انقلاب خودمان دفاع میكرديم ولی الان اكثر دفاعيات ما از ارزشهای انقلابمان مبتنی برعقل است؛ حتی عقل تجربی. مثلاً زمانی عقل تجربی انسان نمیرسيد كه دموكراسی غربی غلط است و بايد با استناد به آيات و روايات میگفتيم كه اگر دنبال دموكراسی غربی هستيد، لااقلّ مراقب باشيد امر خدا و ارزشها را زير پا نگذاريد. ولی الان عقل بشر رشد كرده است و بر اساس عقل و تجربه بشری میتوان ثابت كرد كه دموكراسی غربی چيز خوبی نيست و فجايع دموكراسی غربی را با چشمان غيرمسلح نيز میتوان ديد.
* امروز تمام ارزشها با عقلانيت و واقعبينی قابل درک است.
امروز نزاع بر سرعقلانيت و عدم عقلانيت است و بايد به شيوه عقلانی از ارزشهای نظام و انقلاب دفاع كنيم. چون تجربه شكست خورده نظام سلطه كه شالوده آن كفر و الحاد است در مقابل ماست. اگر نفاقی هم در جامعه وجود داشته باشد، اين نفاق و دورویی بر سرعقل نمایی است.
بعضیها در فضایسياسی جامعه با فريب و نيرنگ، ازعقلانيت و واقع بينی سوءاستفاده میكنند؛ همان واقعبينیای كه بعضیها شعارش را میدهند، و مؤمنين به درستی بر آن تأكيد میكنند، امروز تكيهگاه دفاع از ارزشها است، و ما كافی است برهمين واقعبينی وعقلانيت تكيه و استدلال كنيم. امروز با رشد عقلها و تجربهها، تمام ارزشها با عقلانيت و واقعبينی قابل درک و فهم است.
سی سال پيش میگفتيم: هم بايد به منافع خودمان نگاه كنيم و هم ارزشهای اسلامی را حفظ كنيم ولی الان آن قدر فضای سياسی جهان واضح و شفاف شده است كه حتی اگر فقط به دنبال تأمين منافع خودمان باشيم، ارزشها را هم حفظ كردهايم.
جريانهای سياسی هم بايد خودشان را بر اين اساس بازتعريف كنند كه دقيقاً در كجای عقلانيت سياسی امروز قرار دارند.
بعضیها میخواهند تنها با تكيه به بهبود روابط سياسی و بينالمللی و ديدن دَم اين و آن امنيت و رفاه را در كشور نگه دارند. سوريه يک چنين كشوری بود كه با معادلات منطقهای امنيت خود را حفظ میكرد يعنی بدون اينكه كنترل شديدی از مرزهای خود داشته باشد صرفاً با روابط خوب با همسايگانش و كشورهای منطقه سعی میكرد امنيت خود را حفظ كند. ولی اين امنيت بسيار شكننده و آسيبپذير است چون اگر اين همسايگان يا كشورهای منطقه به هر دليلی تصميم بگيرند كه چند لشكر از تروريستها را وارد كشور كنند ديگر چگونه میشود آنها را كنترل كرد؟!
چه كسی امروز نمیداند كه كوتاه آمدن در برابر دشمن خلاف منافع ملی ماست و چه كسی نمیداند كه دشمن هر لحظه به دنبال نفوذ و سلطه است و هيچ خيرخواهی از او ديده نمیشود. فهم اين واقعيتها نياز به اعتقادات محكم انقلابی هم ندارد.
* عقل علاقههای خوب را بر سرعلاقههای بد میكوبد.
مبارزه با هواینفس و علاقههای بد با كمک علاقههای خوب است و اگر میگويند اين عقل است كه با هواینفس مبارزه میكند يعنی اينكه عقل علاقههای خوب را برمیدارد و بر سرِ علاقههای بد میكوبد.
اميرالمؤمنين(ع) میفرمايند: «عاقلترين مردم كسی است كه خيلی بيشتر به عاقبت نگاه میكند» (غررالحكم/ص۲۱۷/روايت۵۴۲) هر كس بيشتر به اين فكر كند كه «بعداً چه میشود» عاقلتر است و طبيعتاً عاقلترين انسان، قيامت را هم محاسبه میكند و عاقلتر از او حتی مراتب بهشت را هم محاسبه میكند و سعی میكند در مراتب بالای بهشت جای بگيرد.
دشمنِعقل، هواپرستی است، چون هواینفس میگويد به همين دوستداشتنیهای دمِ دستی رسيدگی كن و به فكر فردا نباش!
ولی عقل به فكر فردا و فرداهای دورتر است.
* هواینفس، هم دشمن عقل است، هم دشمن عشق.
نه تنها عقل با هواینفس مبارزه میكند و اگرهواینفس غلبه كند، عقل نابود میشود، بلكه هواینفس دشمن عشق نيز هست و با عشق هم مبارزه میكند. عشق به معنایی كه در ادبيات عرفانی ما آمده است همان محبت شديد است كه بيشتر در امور معنوی قابل تحقق است.
اگرهمين مفهوم را در جامعه جا بیانداريم خود خانمها محافظان مستحكم حيا و حجاب خواهند شد. چون آن خانم خودش میداند كه اگر حجاب خود را رعايت نكند با اين كارش زمينه هوسرانی را در جامعه افزايش میدهد و در اين صورت دودش اول به چشم خود خانمها میرود. چون اگر بذر هوسرانی در جامعه پراكنده شود، عشق يعنی محبت عميق و دراز مدت نابود میشود و مردها نمیتوانند با همسر خود عاشقانه برخورد كنند. در اين صورت عمر مفيد خانمها مثل عمر دوران بازی فوتباليستها كوتاه میشود همانطور كه در جهان غرب عمر مفيد زنان كوتاه است و بعد از يک سنّی آنها را دور مياندازند و اين زنان چون غالباً خانوادهای ندارند، بقيه عمر را بايد با سگ و گربه خود زندگی كنند و گویی زنِ غربی هم اين مسأله را پذيرفته است؛ اينگونه است كه در غرب با زنان مثل كالا برخورد میشود.
* هوسرانی موجب شده عشق و محبت در جهان غرب بميرد.
هوسرانی موجب شده عشق و محبت در جهان غرب بميرد. متاسفانه كمتر فيلم يا سريال يا مستندی كه اين واقعيت را به زنان و مردان جامعه ما نشان دهد ساخته شده است. فيلمهای زيادی با سوژههای روابط زن و مرد میتوان ساخت كه هم جذاب باشد و هم به جای اينكه هرزگی را تقويت كنند، هرزگی را نابود كنند.
متاسفانه در بسياری از فيلمها به جوانان ما دروغ گفته میشود كه دختران و پسران میتوانند علیرغم هوسرانی و هرزگی در نهايت به عشق خودشان هم برسند و خوشبخت هم بشوند. اين دروغ است، چون هواینفس، عشق و عاطفه را از بين میبرد همانطور كه عقل و انديشه را از نابود میكند.
* كسی كه عقل داشته باشد میتواند بالاترين لذتها را تجربه كند.
الان ديگر عقل مردم آن قدر رشد كرده است كه نيازی نيست با آيه و روايت بخواهيم به مردم اثبات كنيم كه «هواینفس»، هم عقل را و هم عشق را نابود میكند. به تجربه میشود فهميد «مبارزه با هواینفس» عاطفه را بيشتر میكند و انسان را اهل علاقههای عميق و درازمدت میكند. اينها واقعياتی هستند كه امروزه در اطراف ما و جهان ما قابل مشاهده هستند.
كسی كه عقل داشته باشد و به آينده دورتری مانند بهشت هم نگاه كند، میتواند با همين بهشت و يا بالاتر از آن يعنی «ملاقات با خدا» چنان عشقبازی كند و چنان لذتی ببرد كه هرزهترين آدمها در هرزهترين جاها نمیتوانند چنين لذتی را تجربه كنند. به عنوان يک مثال قابل لمس میتوان به لذت غيرقابل وصفی كه در پياده روی اربعين به سمت كربلا وجود دارد، اشاره كرد. كسانی كه در اين مراسم باشكوه شركت میكنند از آن فضای وصف ناشدنی چنان لذتی میبرند كه در هيچ جای عالم كسانی كه دنبال هرزگی وعيّاشی هستند چنين لذتی را نمیتوانند ببرند.
* كسانی كه هوسرانانه زندگی میكنند واقعاً مظلوم و قابل ترحم هستند.
كسانی كه هوسرانانه زندگی میكنند واقعاً مظلوم و قابل ترحم هستند. بايد برای اين بيچارهها دعا كرد. اينها مجروح و معلول روحی و ذهنی هستند. اينها روح و نفس خود را مجروح كردهاند و مثل كسی كه تصادف كرده و بدنش مجروح شده، روح خودشان را نابود كردهاند. اين بيچارهها برای لذت بردن به دنبال هوسرانی رفتهاند، غافل از اينكه لذت واقعی در مبارزه با هوا وهوس است نه در هوسرانی. در واقع به اينها دروغ گفته شده و فريب خوردهاند.
* اگر با عقل خودت دينداری و مبارزه با نفس كنی، عاشق هم میشوی.
ممكن است اين سؤال مطرح شود كه: اگر من بخواهم با عقل خودم دينداری كنم، از دينداری كردن لذت نمیبرم چون لذت درعشق است. پاسخ اين است: اگر با عقل خودت دينداری كنی و مبارزه با نفس كنی، عاشق هم میشوی. چون عشق خلاف عقل نيست. هرچند ممكن است كه عشق خلاف عقل دنيانگر باشد ولی اساساً خلاف عقل نيست.
عقل به تو میگويد كه به نفع خودت است كه به سوی خدا حركت كنی، به نفع خودت است كه گناه نكنی، به نفع خودت است كارهای خوب انجام بدهی. عقل به تو میگويد: « اگر خوبی و احسان كرديد به خود كرده و اگر بدى و ستم كرديد باز به خود كردهايد؛ إِن أحَسنتُم أحَسنتُم لأنَفْسكُم و إِن أسَأتْمُ فلَهَا» (اسراء/۷) عقل به تو میگويد: «لاَ يمكنُ الفْراَر منْ حكوُمتک» (مصباح المتهجد/ج۲/ص۸۴۵)
اما عشق كجا پيدا میشود؟ وقتی دست از هوسرانی برداری عاشقِ آنی میشوی كه اتفاقا به حسب عقل مجبورش هستی، يعنی اولاً استعداد عاشق شدن پيدا میكنی چون هرزگی نكردهای و ثانياً میبينی كسی جز او لايق عاشقی نيست. در اين ميان يک تركيب بسيار نادر به وجود میآيد چون تو به خدايی كه معشوق توست مجبور هستی و اين يک رابطه عاشقانه بسيار عجيب و حيرت انگيز را شكل میدهد كه تو را در خود فنا میكند.
اميرالمؤمنين علی(ع) درباره شدت عشق به خدا میفرمايد: «محبت خدا آتشی است كه به چيزی عبور نمیكند مگر اينكه آن را میسوزاند» (مصباح الشريعه/ص۱۹۲) اين محبت به كسی است كه عاقلانه به او مجبوری و عاشقانه به او وابسته هستی. اگر با اين نگاه و روحيه به سراغ مناجات بروی زبان مناجات را خيلی بهتر متوجه خواهی شد.
* ابتدا انسان با عقلش میفهمد كه به خدا مجبور است، و بعد میبيند چقدر به اين خدا مشتاق است.
عقل آدم را مجبور میكند كه به سمت خدا حركت كند؛ چون با عقل خودت میفهمی كه جز محبت خدا و اهلبيت(ع) چيز ديگری در اين عالم مزّه ندارد، و راه سعادت ديگری غير از اين وجود ندارد. و كسی كه واقعاً بيمار نباشد اينها را دوست خواهد داشت و راهی جز اين ندارد كه به سمت اينها حركت كند.
ابتدا انسان با عقل خودش میفهمد كه به خدا مجبور است و بعد میبيند كه چقدر به اين خدا مشتاق است و او را دوست دارد.
خيلیها تصور میكنند كه اگر كسی به چيزی مجبور باشد ديگر به آن علاقهمند نمیشود چه رسد به اينكه بخواهد عاشق آن شود!
ولی در مورد خداوند اينطور نيست. يعنی ما با اينكه مجبور به خدا هستيم ولی میتوانيم عاشق هم باشيم.
* عشق از آنجایی طلوع میكند كه با عقلت بفهمی در حركت به سوی خدا منافعت تأمين میشود، ولی اين منافع را نبينی!
عشق از آنجایی طلوع میكند كه ديگر از يک مرحلهای به بعد هر قدمی كه به سوی خدا برمیداری با عقل خودت میفهمی كه منافعت دارد تأمين میشود، ولی اين منافع را نمیبينی و فقط اين عشق به خداست كه دارد تو را جلو میبرد.
اگر گفته میشود نزاعی بين عقل و عشق است معنايش اين نيست كه عقل بگويد به ضرر توست و عشق بگويد نه به نفع توست، بعد تو لازم باشد به حرف يكی از عقل يا عشق گوش كنی! اين برداشت نسبت به نزاع عقل و عشق اشتباه است. برداشت درست در اين باره اين است كه: «عقل بگويد: نگاه كن كه اين كار به نفع تو است! ولی عشق به تو بگويد چشمت را به اينكه به نفع توست ببند و فقط به خاطر محبت او حركت كن و جلو برو. اگر چشمت را به روی منافعی كه عقلت میبيند ببندی و با عشق خودت جلو بروی باز در مسير عقلانيت حركت كردهای. در حالی كه اگر چشمت را باز میكردی و به نفع خودت نگاه میكردی، باز هم همين راه را انتخاب میكردی.»
* اوج اخلاص تعبير ديگری از عشق است.
اوج اخلاص هم تعبير ديگری از عشق به معنای فوق است (عشق به معنای «أشَدَ حبّاً للهَّ » (بقره/۱۶۵) اخلاص به اين میگويند كه بفهمی و بدانی اين كاری كه داری انجام میدهی چه منافع مادی و معنویای برای تو دارد ولی به آن نگاه نكنی و فقط برای خدا انجام دهی. عشق هم همين هست.
خيلیها فكر میكنند معنای اخلاص اين است كه: «خدايا! اگرچه اين كار به ضرر من است ولی فقط به خاطر تو انجام میدهم!« خيلیها فكر میكنند كه عشق و اخلاص، اينقدر ناشيانه و غيرمعقول است! انگار میخواهند سرِ خدا منّت بگذارند! در حالیكه هر يک قطره خونی كه انسان در راه خدا بدهد، خدا در مقابلش كرور كرور پاداش خواهد داد، ضمن اينكه آن كسی كه در راه خدا كشته میشود، طبق تقدير الهی، مقدّر بوده عمرش به پايان برسد ولی خدا به او لطف كرده و منّت گذاشته و به او اين فرصت را داده كه خونش در راه خدا ريخته شود. (بر اساس آيات و روايات، جهاد در راه خدا، مرگ كسی را نزديک نمیكند و كسی كه زمان مرگش فرا رسيده باشد، اگر از جهاد هم فرار كند، در خانه خودش از دنيا خواهد رفت؛ يقوُلوُنَ لوَ كانَ لنَا منَ الْأمَرِ شیءٌ ما قُتِلنْا هاهنا قلُ لوَ كنُتْمُ فی بيوتكمُ لبَرزَ الَّذينَ كُتِب عليَهمِ القْتَلْ إلِى مضاجعِهمِ؛ آل عمران/۱۵۴)
* معنای عشق اين است كه عقلت میگويد «به نفع توست» ولی عشقت میگويد «نگاه نكن كه به نفع توست».
عقل میگويد «وقتی قرار است در تاريخ مشخصی از دنيا بروی، پس دعا كن شهيد بشوی، چون شهيد شدن مرگ (اجَل) را نزديک نمیكند.» عقل میگويد كه شهادت به نفع تو است. اما بعد از اينكه فهميدی كه به نفع تو است، عاشقانه شهيد شدن يعنی حتی اين منفعت را هم نگاه نكنی.
اگر انسان عاشق باشد، همه منافع اخروی و دنيویای كه در راه خدا نصيبش میشود را نمیبيند و فقط خدا را میبيند. معنای عشق اين نيست كه عقلت بگويد اين كار به ضرر تو است ولی عشقت بگويد كه علیرغم اينكه به ضرر توست ولی برو! معنای عشق اين است كه عقلت میگويد «به نفع توست» ولی عشقت میگويد «درست است كه اين كار به نفع توست ولی به اين منافع نگاه نكن و فقط برای محبت خدا انجام بده.»
* با هواینفس مبارزه كن تا به عقل برسی، بعد ادامه بده تا به عشق و اخلاص برسی.
پس هواینفس مبارزه كن تا به عقل برسی، بعد اين مبارزه با نفس را ادامه بده تا به عشق و اخلاص برسی. اميرالمؤمنين(ع) میفرمايد: «كسی كه هواینفس بر او غلبه كرده است چگونه میتواند اخلاص داشته باشد؟! (غررالحكم/ص۵۱۶)
خداوند برخی از منافع طاعات و عبادات تو را در همين دنيا به تو نشان میدهد تا ببيند كه آيا عاشق خدا هستی يا نه! آيا به اين منافع نگاه میكنی يا نه. اينكه خداوند متعال به عرفا كرامات و قدرتهای خارق العادهای هديه میكند برای همين است و اگر آنها به اين نتايج سرگرم و دل مشغول شوند از همه مراتب معنوی خود سقوط میكنند.