* ما خلق شدهايم تا با عبور از موانع، ارزش افزوده توليد كنيم.
صحبت ما در مورد هواینفس به اينجا رسيد كه ما خلق شدهايم تا ارزش افزوده توليد كنيم و دراين مسير، مانع وجود دارد؛ مانعی به نام تمايلات پَست و بیارزش سر راه ما وجود دارد كه با عبور كردن از آنهـا مـیتـوانيم بـه رشـد برسـيم. زنـدگی در ابتـدا بـا خواستههای كم شروع میشود و به مرور با عبور كردن از اين تمايلات و خواستههای كم، عمليات مبـارزه بـا هـواینفـس شـكل میگيرد. مبارزه با نفس، مسير اصلی حركت ما است كه تا آخرين لحظه حيات در اين دنيا ادامه خواهد داشت. اين مبـارزه بـا نفـس برای اولياء خدا هم وجود دارد.
* لازمه مبارزه با نفس اين است كه خدا برنامه مبارزه با نفس را طراحی كند.
در مسير مبارزه با نفس، رنج وجود دارد و موضوع رنج را بايد از همان ابتدای مسير برای خودمان حل كنيم. لازمه مبارزه با نفس اين است كه خدا برنامه مبارزه با نفس را طراحی كند. خدا هم برنامهها را به صورت تقديری و تكليفی برای رشد ما تنظيم كرده اسـت.
برای اينكه با «من» يا «انانيّت» خود مبارزه كرده باشی، بايستی حتماً خداوند دستور يا برنامه داده باشد لذا اين مبارزه بـا نفـس، در واقع يعنی مقابله با «من»، كه در مقابل «معبود» قـرار دارد . انسان برای اتصال و ملاقات با پروردگـار عـالم آفريـده شده است و رشد بدون اتصال به معبود معنی ندارد. برای چنين ملاقـاتی بايـد «نفـس» و «مـن» را كنـارگذاشته باشی.
اطاعتها و عبادتهای مختلف، برای ضعيفتر كردن«من» است. وقتی عبادت نبايد به خاطر«من» باشد، اصل مذهبی بـودن هـم بايد به خاطر خدا و كوچک كردن«نفس» و «من» باشد. اگر مذهبی بودن به خاطر خدا نباشد و بـرای جمـع كـردن اعتبـار باشـد، رياكاری است.
* برای اينكه رشد كنيم، بايد برخلاف دوستداشتنیهای خود عمل كنيم.
برای اينكه رشد كنيم، بايد بر خلاف دوستداشتنیهای خود عمل كنيم. معنای رشد هم آمادگی بيشتر وبهتر بـرای ملاقـات خـدا است. برای ملاقات خدا، نه تنها دوستداشتنیها را بايد كنار بگذاريم، بلكه «نفس» و «من» را هم بايد كنار گذاشت. برنامه اين راه، تقوا و انگيزه آن ايمان به لقاءﷲ است.
خداوند در قرآن كريم میفرمايد: از صبر و نماز كمک بگيريد. «واستعَينوُا باِلصبرِ والصلاةِ.»(بقـره /۴۵) صـبرنمونه برجسته رفتار ما در مقابل مشكلات تقديری است. صلاة، نمونه برجسته پذيرش تكليف و اطاعـت ازدستور است. در ادامه میفرمايد: كمک گرفتن از نماز سخت است، مگر برای كسانی كه خاشـع هسـتند.« وإنِّها لكَبَيرةْ إلِّاعلىَ الخْاشعينَ.»(همان) اما خاشعان چه كسانی هستند؟ خـود پرودگـار در آيـه بعـد پاسـخ میدهد: كسانی كه فكر میكنند خدا را ملاقات خواهند كرد و به سوی او باز میگردند؛ «الذَّينَ يظنُّـونَ أنَهـُم مُلاَقوُاْ ربّهمِ وأنَهمُ إلِيَه راجِعُون.»(بقره/۴۶)
* خداوند دستورات خودش را از طريق خليفةاﷲ ابلاغ میكند.
ايمان و تقوا، به تنهایی كافی نيستند چون هنوز«من» باقی مانده است. خداوند انسان را بسيار پيچيده آفريده است و با صبر و نمـاز معلوم نمیشود كه آيا واقعاً در مقابل نفس خودت ايستادهای يا خير؟ برای اينكه معلوم شود تا الان چقدر واقعاً از «نفس» گذشتهای يا نه، خداوند دستورات خودش را از طريق خليفةاﷲ ابلاغ میكند. اما كسی كه هنوز«مـن» و «نفـس» دارد، از ولـیّ خـدا تنفـر پيـدا میكند.
نمونهای برای كسانی كه از ولیّ خدا تنفر پيدا میكنند، اتفاقی بود كه در روز عيد غدير خم پيش آمد كه آن فرد بعد از اعلان ولايت علی(ع) از سوی رسول خدا(ص) صدا زد يا رسول اﷲ(ص)! اگر دستور خدا اين است كه من از علی(ع) تبعيت كنم، بگو خـدا همـين الان بلايی بفرستد كه مرا نابود كند! و بلايی بر سرش نازل شد و به هلاكت رسيد (تفسير فرات/ص۵۰۴)
حضرت زهرا(س) بعد از اين ماجرا به علی(ع) فرمودند: يا ابالحسن! فكر نكن دشـمن تـو فقـط همـين كسی بود كه آمد و ابراز تنفر كرد، بلكه دشمنان ديگری هم هستند كه اين كينه و نفرت را نسبت به تو در دلشان دارند اما چيـزی نمیگويند.
بنابراين همين كه انسان نمازخوان بشود، كار تمام نمیشود، بلكه نبايد هيچ تكبّر و حسـادتی بـه حضـرتعلی(ع) داشته باشد. كسانی كه مسلمان شده بودند ولی محبت حضرت علی(ع) را نداشتند، در واقع انانیّت خود را كنار نگذاشته بودند.
* آخرين نقطة عرفان، ولايت است، حج، يعني ملاقات امام(ع).
بحث ولايت فوق العاده عرفانی است. آخرين نقطه عرفان، ولايت است. معنای «فناء فیﷲ» همين عبارت اسـت كـه در زيـارت نامـه اهل بيت(ع) میخوانيم: « بأِبَی أنَتْ وأمُی ونفَسْی ومـالی و ولـْدی ؛ پـدر و مـادر و خـودم و مـال و فرزنـدام فـدای تـو»(تهـذيبالاحكام/ ج۶/ص۶۱)
امام محمد باقر(ع) میفرمايد: حج، يعنی ملاقات امام(ع). طواف كردن، چرخيدن به دور خانه كعبه، سعی صفا و مروه و... همه برای اين است كه به محضر امام خـودت برسـی و بـا او بيعـت كنـی. همـه آنهـا مقدمـه ايـن نقطـه اسـت. (كافی/ ج۴/ص۵۴۹)
* ولايت، شرط قبولي اعمال است.
نماز كه شرط قبولی تمام اعمال است، اگر بدون ولايت باشد، همين نماز هم قبول نمیشود.
در روايت ديگری اماممحمد باقر(ع) میفرمايد: «اسلام بر 5 چيز استوار است: نماز، زكات، روزه، حج، ولايـت و هيچكـدام اهميـت ولايـت را ندارنـد.»(كافی/ ج۲/ص۱۸)
اينكه نماز بخوانی و عبادت كنی ولی انانيّت خودت را حفظ كنی چه فايدهای دارد؟ ابليس ۶۰۰۰ سال عبـادت مقبـول داشـت و بـه جایی رسيده بود كه با خدا حرف میزد و خدا هم با او حرف میزد، اما وقتی كه به ولیّ خدا سجده نكرد، خدا به او گفـت تـو اصـلاً ايمان نداری! خدايا چرا ايمانش را انكار میكنی؟ خب بگو شيطان اين راه را تا آخر نرفته است! اما خدا میگويد اصلاً از اول نيامـده است.
* كسانی كه ولايت ولیّ خدا را نمیپذيرند، اصلاً ايمان ندارند.
در سوره نساء هم به اين مفهوم تصريح شده است كه آنهایی كه ولايـت ولـیّ خـدا را نمـیپذيرنـد، اصـلاً ايمـان ندارنـد. خداونـد میفرمايد: كسانی كه از قضاوت كردن پيامبر(ص) ناراحت میشدند، ايمان نداشتند. «فلَا و ربّک لا يؤمْنوُنَ حتَّـى يحكمِّـوک فيمـا شجَرَ بينهَم ثمُ لا يجدِوا فی أنَفْسُهمِ حرجَاً مما قضَيت و يسلمِّوا تسَليماً»(نساء/۶۵)
مبارزه با هواینفس برای اين اسـت كـه نفـس خودت را از بين ببری و اگر نفس خود را بزرگ نگه داشته باشی، با ولايت به مشكل برمیخوری.
امام رضا(ع) در روايت معروف سلسلة الذهب فرمودند: خداوند میفرمايد: كلمه «لا اله الا اﷲ» قلعه من است و هر كس داخل اين قلعه شود از عذاب من در امان است. بعد امام رضا(ع) فرمودند: به شروطی و من از شروط آن هستم .(عيون اخبار الرضا ع/ ج۲/ص۱۳۵)
* گذشتن ازدوستداشتنیها، مرحله اول آمادگی برای ملاقات خدا است.
بعد از طی مقدماتی به اين نتيجه رسيديم كه انسان برای اينكه خدا را ملاقات كند بايد هواینفس خود را كنار بگذارد و از «مـن» عبور كند. گذشتن از دوستداشتنیها، مرحله اول آمادگی برای ملاقات خدا است ولی مهمترين مرحله، بی«مـن» شـدن در مقابـل خداست و منظور از بی «من» شدن اين نيست كه حتی اطاعت از خدا داشته باشی و درمقابل اوامر او بگویی: «چشم» بلكه منظور اين است كه به جانشين خدا و ولیّ خدا بگویی «چشم».
البته پذيرش ولايت؛ در موارد ديگرهم شباهت ها يا مصاديق ديگری نيز پيدا میكند. مثلاً اگرمشغول تعقيبات نماز هستی و پـدر ومادر از تو كاری میخواهند، مبارزه با هواینفس اين است كه تعقيبات را ترک كنی و آن كار را انجام دهی؛ يعنی ولايت پدر را هم در همان حدی كه هست، بايد پذيرفت و بر عبادت مستحب فرزند اولويت پيدا میكند. داستان اويس قرنی هم همين بـوده اسـت.
اويس قرنی به خاطر گوش كردن به حرف مادر مشرک خود، ديدار پيامبر اكرم(ص) را از دست داد و زودتر برگشت.
* وقتی كسی مذهبی شد، خدا امتحانات خود را برای سنجش تكبر او در مقابل ولیّ خدا شروع میكند.
وقتی كسی مذهبی شد، خدا آزمايشها و امتحانات را برای سنجش تكبر او در مقابل ولیّ خدا شروع میكند. مذهبیها وقتی زمـين میخورند، ضدولايتیهای ويژهای میشوند. مثلاً ببينيد چه كسی حضرت علی(ع) را به شهادت رسانيد؟ هم عـرض اهميـت مـيلاد اميرالمؤمنين(ع) در خانه خدا، لحظه شهادت اميرالمؤمنين(ع) است و اينكه به دست چه كسی به شهادت رسيد. «ابن ملجـم» يـک آدم لامذهب و بیدين نبود، او يک فرد مذهبی و متدين بود. ابن ملجم كسی بـود كـه يـک گوشـه از نفـس خـودش را در مـورد ولايتپذيری نگه داشته بود و پنهان كرده بود ولی آن را حل نكرده بود.
ابن ملجم كسی بود كه مؤمنين يمن از ميان خودشان او را به عنوان بهترينها انتخاب كردند و بـه نـزد علـی(ع) فرسـتادند. وقتـی اميرالمؤمنين(ع) به والی يمن نامه نوشت كه ده نفر از بهترينهای خود را انتخاب كنيد و به نزد ما بفرستيد، اهل يمن ابتدا صد نفر از خوبان خود را انتخاب كردند و آنها از بين خود هفتاد نفر و بعد سی نفر انتخاب كردند و آنها در نهايت ده نفر را انتخاب كردنـد و بـه نزد علی(ع) فرستادند. وقتی اين ده نفر به نزد علی(ع) رسيدند ابن ملجم جلو رفت و در مقابل علـی(ع) ايسـتاد و پـس از اقـرار بـه ولايت اميرالمؤمنين(ع) با سخنان زيبای خودش، خدمت علی(ع) عرض ارادت كرد. بعد از اينكه سخنانش تمام شد اميرالمؤمنين(ع) نام او را پرسيد. و او گفت من ابن ملجم مرادی هستم. اينجا بود كه علی(ع) يک دستش را بر روی دست ديگر زد و فرمود: انا ﷲ وانا اليه راجعون... (بحارالانوار/ ج۴۲/ص۲۶۰)
* راه چاره برای زمين زدن نفس، روضه اباعبداﷲ(ع) و اعلام برائت از دشمنان اهل بيت(ع) است.
راه چاره برای زمين زدن نفس، روضه اباعبداﷲ(ع) و اعلام برائت از دشمنان اهلبيت(ع) است. مصائب اهلبيت(ع) و روضـههـای امام حسين(ع) نفس آدم را میكُشد و اثرمستقيم بر تضعيف انانيّت انسان دارد. اگر كسی با روضهها و دركنار قتلگاه درسـت نشـد،جای ديگری نرود. اگر كسی مقابل مصائب اهلبيت(ع) زانو نزد، مقابل اوامر، فضائل و عدالت اهلبيت(ع) هم زانو نمیزند.