تنها مسیر – هسته‌ی اصلی بحث – جلسه۱۷ (حجت الاسلام پناهیان)

تنها مسیر؛ راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی (هسته‌ی اصلی بحث) - حجت الاسلام پناهیان

تنها مسیر؛ راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی (هسته‌ی اصلی بحث) - حجت الاسلام پناهیان

ما همواره مجبوريم با برخی تمايلات خود مخالفت كنيم.
در جلسات قبل بحث ما به اين‌جا رسيد كه ما مجبوريم با برخی از تمايلات خودمان مخالفت كنيم. اين اجبار به دليل سـاختار وجـود انسان و ساختار حيات است. در مورد ساختار وجودی انسان ذكر شد كه تنها راه رشد قوای روحی و حتی جسمی انسـان در مخالفت كردن با دوست‌داشتنی‌ها است. در مورد ساختار حيات هم به دلايلی مانند نرسيدن انسان به آرزوهايش، پير و فرسوده شدن و .... اشاره شد كه ما را مجاب به مبارزه با هوای‌نفس و دوست‌داشتنی‌ها می‌كند.

 

* ايمان؛ انگيزه لازم برای مبارزه با نفس.
انگيزه لازم برای اين مبارزه با نفس، ايمان است و برنامه مبارزه با نفس، تقوا است. ايمان، برای شما هدف تعيين می‌كند تا بتوانی با انگيزه و شوق از اين ميدان پرخطرعبور كنی. ايمان  می‌گويد بعد از اين دنيا، عالم ديگری هست كه در آن جاودانـه هسـتی. ايمـان بيان می‌كند كه خرابی اين دنيا حكمتی داشته كه به نفع تو بوده است و كسی كه تو را در اين شـرايط قـرار داده، برنامـه هـم داده‌است؛ بيا و به او اطمينان كن.
بعد از پذيرش ايمان، برنامه عبور از اين ميدان مين، تقوا است. جواب به اين سؤال كـه الان چگونـه بايـد حركت كنيم و كدام يک ازدوست‌داشتنی‌ها را بايد كنار بگذاريم، آغاز ديانت است. 

 

* رابطة تقوا و «عبد بودن».
بعد ازاين‌كه پذيرفتيم كه بايد از برخی علاقه‌های خود بگذريم، اين سؤال پيش می‌آيد كه از كدام يک از علاقه‌های خود بگـذريم؟در پاسخ می‌گوييم: در اصل ما برای رسيدن به خدا قرار شد از برخی علاقه‌های خود بگذريم و خداونـد بـه مـا می‌فرمايد: «تو آن قدر بايد از علاقه‌های خودت بگذری تا اثری از «منِ» تو باقی نماند.
لـذا اگـر از برخـی علاقه‌ها بگذری ولی«من» را حفظ كنی، نقض غرض شده است واين نوع مبارزه با نفـس حـداكثر بـه درد دنيای تو می‌خورد. اگر خودت برنامه را تنظيم كنی، هنوز «من» باقی است و اتفاقاً اين «من» به خاطر اين‌كـه خودش برای مبارزه برنامه‌ريزی كرده است، بزرگ‌تر هم شده است. اگرخودمان برنامه‌ريزی كنيم «مـنِ» ما تورم پيدا می‌كند پس بايد خود خدا برنامه را بدهد و خدا هم با بيان دستوراتی در حلال و حرام و تعيـين امور واجب و عبادات و ..... شروع می‌كند.
خداوند به ما برنامه می‌دهد و مبارزه با هوای‌نفس را مديريت می‌كند و می‌فرمايد: «اگر من بخواهم مديريت كنم، تو بايـد عبـد ذليل من باشی.» عبد هم مانند برده، هيچ چيزی برای خودش ندارد. قرار هم همين بوده كه ما  آن‌قدر لذت‌ها و دوست‌داشتنی‌هـا را كنار بگذاريم كه ديگر چيزی از «منيّت» ما باقی نماند تا از خود خدا لذت ببريم و اين يعنی عبد بودن. دراين راه «تشـريک مسـاعی» هم نداريم كه بعضی جاها را خدا نظر بدهد و بعضی جاها را خودمان پيشنهاد بدهيم و بخواهيم كار را با مشاركت جلو ببريم. هرجـا هم نتوانستی، بايد توبه كنی و خدا مهلت می‌دهد. خدا سخت نمی‌گيرد. ولی حالا كه عبد شدی هرجا نتوانستی طبـق دسـتور كـاركنی بايد بگويی: «غلط كردم» يعنی بايد استغفار كنی.

 

* عمل به برنامه‌ای كه خودت در آن نقش نداشته باشی، تنها راه عبد شدن و از بين رفتن «منيّت»است.
تو به برنامه‌ای نياز داری كه در از بين بردن انانيّت به تو كمک كند تا عبد ذليل خدا بشوی وازاو لذت ببری.
اين«من» اگربخواهد از بين برود، لازمه‌اش عمل به برنامه‌ای است كه خودت در آن نقش نداشته باشی.
لذا وقتی ازآقای بهجت(ره) درخواست می‌كردند كه برای سير و سلوک برنامه يا كتـاب معرفـی كننـد، ايشـان مـی‌فرمـود: همـين رساله‌های عمليّه! يعنی برنامۀ طی‌كردن اين راه و برنامه سير و سلوک، عمل كردن به رساله‌های عمليّه اسـت.رزمندگان در دوران دفاع مقدس با رساله‌های عمليّه عشق‌بازی می‌كردند. چون آمـاده بودنـد كـه از جـان‌خودشان بگذرند، خداوند نوعی حس خداپرستی را در آن‌ها بيدار می‌كرد كه دوست داشـتند حـرف گـوش كنند و بيشترين دستورات در رساله عمليّه است.

 

* برنامه مبارزه با نفس، ما را به«عبد» بودن می‌رساند.
اگر مبارزه با نفس را «خودمان» مديريت كنيم، فايده ندارد و باز هم می‌شود «خودپرستی» نه «خداپرستی»! مثل كسانی كـه رنـج می‌كشند اما رشد نمی‌كنند. اگر كسی رنج كشيد ولی نورانی نشد، بايد بداند كه بد (اشتباه) رنج كشيده است، يعنی مبـارزه بـا نفـس كرده و رنج كشيده ولی نفس و هوای‌نفس او از بين نرفته است. رنج كشيدن در دنيا قطعی است و اگر به خاطر خدا رنج نكشی، به خاطر خودت رنج خواهی كشيد.
اين برنامه مبارزه با نفس ما را به مقوله عبد می‌رساند، چون عبد، كسی است كـه حاضـر اسـت «دسـتور» گوش كند و طبق برنامه مولای خود عمل كند، به همان اندازه‌ای كه يک برده از ارباب خودش دستور گوش می‌كند.
رابطه ما با خداوند و رابطه ما با مأمور راهنمايی و رانندگی (از نظر گوش كردن به دستور) خيلی فـرق مـی‌كنـد. مـأمور راهنمـايی ورانندگی فقط يک سری دستور می‌دهد تا رانندگی در سطح شهر با نظم و طبق مقررات باشد، و مثلاً به اين‌كه شما داخل ماشين چه كاری می‌كنيد، كاری ندارد. ولی رابطه پروردگارعالم با ما اين‌طور نيست. يک سری مقررات اعلام می‌كند و بعد نگاه می‌كنـد آيـا ازنفس تو چيزی باقی است يا نه؟ تا اگر هنوز باقی است، به وسيله بقيه امتحانات و سختی‌ها، آن نفسانيت و منيّت را از بين ببرد. البته خدا با مهربانی و صبورانه، و با گذشت اين كار را می‌كند و فرصت می‌دهد و بـه عمـل كـم مـا قـانع اسـت. بايـد همـه صـفات و ويژگی‌های خدا را ببينيم. خدا با مراعات، هوای‌نفس را از تو می‌گيرد.

 

* «تقوا» همان «مبارزه با نفس» است به علاوه دو ويژگی:۱. برای خدا ۲. با برنامه خدا
ما بايد يك سری از لذت‌ها را با اين هدف كنار بگذاريم كه به لذت خدا برسيم و به خدا اتصال پيدا كنيم و مزه ملاقات خدا را بچشيم.
ما به حكم عقل بايد مشغول لذت برتر باشيم.
در اين شب‌ها ما بايد بسيار توبه كنيم كه مشغول خدا به عنوان برترين لذت عالم نبوده‌ايم. ماه رمضان را خـدا قـرار داده اسـت كـه مشغول او باشيم. ما چاره‌ای نداريم جز اين‌كه خودمان را تسليم كنيم و بگوييم خـدايا ! شـما خودتـان مـديريت بفرمائيـد. خـدا هـم می‌فرمايد: «بله، چاره ديگری نيست! من تو را به چه كسی بسپارم؟ به هر كسی بسپارم، عبد او شده‌ای و به من نمی‌رسی. تو بايد عبد من باشی و خودت را در راه «منِ خدا»، فنا كنی. تو بايد در راه رسيدن به لذتی كه از من می‌بری، از خود بی‌خود شوی. پس من خودم بايد مديريت كنم و از امروز اسم تو را «عبد» می‌گذارم. و تو هم كه قبول كـردی عبد شوی، ديگر بايد دستورها را اجرا كنی. هر دستوری كه تعيين كردم، چه تقديری و چه تكليفی، فقط دنبال دستور من باش.»
 بعد از اين‌كه اصل زجر كشيدن را كه قبول كرده و پذيرفتيم، بايد سراغ «برنامه» و رضايت از سختی‌های در طول راه برويم.
وقتی خداوند برنامه را می‌دهد، می‌فرمايد: «دستور مرا مراقبت كن» اين‌جا ديگر نام مبارزه با نفس را به كار نمی‌برد بلكـه از«تقـوا» سخن به ميان می‌آورد. تقوا، يک مبارزه با نفس خام نيست. مبارزه با نفسی است كه دو ويژگی دارد: ۱- جهـت الهـی دارد و فقـط برای دنيا مبارزه با هوای‌نفس نمی‌كنی، بلكه برای رسيدن به ملاقات خدا مبارزه با نفس می‎كنی. بنابراين تقـوا، همـان مبـارزه بـانفس است ولی برای خدا ۲- ويژگی دوم آن اين است كه تقوا همان مبارزه با نفس است ولی با برنامه خدا.

 

* برای امتحان نهایی عدم خودخواهی نفس، خدا فيلتری به نام «ولايت» قرار داده است.
اگر انسان دوست‌داشتنی‌هايش را به نفع دستورات خدا كنار بگذارد، تا كم كم به خدا برسد و از او لذت ببرد، و دسـتورات و برنامـه راهم خدا تعيين كرده باشد و انسان عبد شده باشد، باز هم يک مشكل باقی مانده است. اگر رضايت در بلا هم داشته باشيم، باز هـم ممكن است نفس انسان يک مكری به او بزند. يعنی اگر تمام دستورات را گوش كنيم، باز هم ممكن است«من» باقی مانده باشد.
خدايا! تكليف و تقدير را كه به خودت سپرده‌ايم، راضی هم هستيم، عبد هم شده‌ايم، ديگر چه مرضی ممكن است باقی بماند؟ خـداوند می‌فرمايد: انگار داری پسرخاله می‌شوی. ما كجا؟ تو كجا؟ انگار هنوز يک كمی«من» داری.
برای اين‌كه معلوم شود كه نفس ما خودخواهی نمی‌كند، خدا يک فيلتر در مسير بندگی خودش قرار داده است كه پذيرش «ولايت» است.
اگر قرار است حرف خدا را بشنويم، اين پيامبر است كه حرف خدا را می‌رساند. كسی كه می‌گويد: «خدايا! من می‌خواهم مسـتقيم ازخودت دستور بگيرم، نه از پيامبر و ولیّ تو» او متكبر است. خداوند می‌فرمايد: «تو وقتی حقيقتاً پا بر روی انانيّـت خـودت گذاشـته‌ای و تسليم من شده‌ای كه نه تنها دستور مرا گوش بدهی، بلكه دستورات هر كسی كه من گفتم را هـم گـوش كنـی.» گـوش كـردن دستورات هر كسی كه خدا گفته است؛ يعنی ولايت.
ولايت، نقطه نهايی مشخص شدن پاكی انسان است. ولايت همان چيزی است كه ابليس نتوانسـت بپـذيرد و بعـد از ۶۰۰۰ سـال معلوم شد دروغ  می‌گفته است و هنوز انانيت دارد. 

 

* برای اين‌كه معلوم شود كه واقعاً انانيت از بين رفته است، با ولايت بايد امتحان شود.
از روز اول برو در خانه اهل بيت(ع)، ببين به اميرالمؤمنين تواضع می‌كنی يا نه؟ عبد خـدا بـودن را نمـی‌توانسـتی نپـذيری، امـا آيـا حاضری دستور و برتری و فضيلت اميرالمؤمنين(ع) بر خودت را بپذيری يا حسادت می‌ورزی؟ آيا هنوز يک تكبر و علـوّ روحـی داری؟اگر عبد خدا باشی، می‌گويی «خدايا! شما چه كسی را دوست داری؟ ما نوكر او هم هستيم.» اين فرق عبد حقيقی بـا عبـد دروغـی است. اين فرق مسلمان و مؤمن است.
قرار بود انانيت ما به دستور خدا از بين برود كه به كمک تقوا حاصل می‌شد. ما می‌پذيريم و عبد بودن، وصـف مـا و تقـوا مـرام مـا خواهد شد. برای اين‌كه معلوم شود كه واقعاً انانيّت از بين رفته است، بايد با ولايت امتحان شود. بايد برايـت سـنگين نباشـد كـه بـه حرف كسی كه خدا گفته است هم گوش كنی. خداوند در قرآن كريم می‌فرمايد: ای پيغمبر! به خدای تو قسـم، اگـر سـنگين باشـد برای كسی كه حرف تو را بپذيرد، او ايمان ندارد. »فلَا وربّک لا يؤْمنوُنَ حتىَّ  يحكمِّوک فيما شجَرَ بينهَم ثمُ لا يجدِوا فی أنَفْسـهمِ حرجَاً ممّا قضَيَت ويسلمِّوا تسَليماً«(نساء/۶۵)

 

* چرا خطای اهل ولايت بخشيده می‌شود؟
اگر كسی مرحله ولايت را به خوبی طی كرده باشد، چون عبد بودن او محرز شده، اگر جایی هم خطـا كنـد راحت می‌بخشند. ولی اگر كسی اعمال خوب و پرثواب زيـادی انجـام داده باشـد، ولـی مرحلـه ولايـت را به خوبی طی نكرده باشد، مريض است. كارهای خوب او هم برای فريـب دادن و سـاكت كـردن وجـدانش است، نه برای اطاعت از خدا. او خودپرست است و در خيالات و اوهام به سر می‌برد. نزاع اصـلی درعـالم بين خداپرستی و خودپرستی است و نهايت خداپرستی اين است كه تو نه تنها مستقيم از خدا تبعيت كنی، بلكه وقتی كسی را ولی تو قرار داد، بپذيری.
يک عبدعالی در زمان پيغمبر، سلمان فارسی است. از امام صادق(ع) سؤال شد كه چرا ما اين‌قـدر از شـما دربـاره  سـلمان فارسـی تعريف می‌شنويم؟ چرا اين‌قدر ياد سلمان  می‌كنيد؟ امام صادق(ع) فرمودند: نگو سلمان فارسی، بلكه بگو سلمان محمدی. بعد فرمودند: می‌دانيد من چرا اين‌قدر از سلمان فارسی حرف می‌زنم؟ آن فرد گفت نه. نمی‌دانم. فرمودند: به اين دليل كه سلمان فارسی 3خصـلت داشت: اولين خصلت او اين بود كه هوای اميرالمؤمنين(ع) را بر هوای خودش ترجيح  می‌داد. يعنی سلمان در مبارزه با هوای‌نفس به اين مرحله رسيده بود كه علاوه بر اين‌كه دستورات خدا را بر هوای‌نفس خودش غلبـه مـی‌داد، يكـی از دسـتورات ويـژه خـدا كـه ولايت‌مداری است را طوری انجام می‌داد كه هوای دل اميرالمؤمنين(ع) را بر هوای خودش ترجيح می‌داد. (امالی شيخ طوسی/ص۱۳۳)

 

 * شايد ولايت فقيه هم محل امتحان هوای نفس آدم باشد.
هوای‌نفس، داستان ما را ازعبوديت و تقوا به ولايت كشانيد. آيا ته هوای‌نفس چيزی باقی مانده است؟ ولايت فقيه چقدر به ولايت علی بن ابيطالب(ع) ربط دارد؟ شايد ولايت فقيه هم محل امتحان هوای‌نفس آدم باشد. سؤال می‌شود: «ولـی فقيـه كـه معصـوم نيست!». ببخشيد مگر سلمان فارسی معصوم است؟! شما اگر سلمان فارسی را دوست نداشته باشی و ولايت او را نداشـته باشـی، از ولايت اهل بيت(ع) خارج شده‌ای. اسم مقداد، ابوذر، عمار و حذيفه هم در اين مورد ذكر شده است.
اگر كسی می‌گو يد ما فقط 14معصوم داريم و نوكر آن‌ها هستيم، بايد گفت تو اگر نوكرِ نوكرهای آن‌ها نباشی و به يكـی از نوكرهايشـان توهين كنی، از ولايت معصومين خارج شده‌ای. به همين دليل عجالتاً به همه احترام بگذار.
خدا برای اين‌كه برنامه مبارزه با نفس ما را بدهد، می‌تواند همه پيغام‌ها را خودش برساند ولی برخی جاها را می‌گويد پيامبرمن، ايـن مطلب را تو بگو. از جمله مهم‌ترين اين موارد، ماجرای غدير است.(یاأيَها الرسَّولُ بلغِّ ْ ما أنُزْلِ إلِيَک منْ ربّک) هر جا خداوند اطاعـت ازخودش را مطرح كرده است، اطاعت از رسول را هم با عبارت‌هایی نظير «أطَيعوا اللهَّ وأطَيعوا الرسَّول» و «فـَاتقَّوُا اللَّـه وأطَيعـونِ» مطرح كرده است. «فاَتقَّوا اللهَّ وأطَيعونِ» يعنی تقوای خدا داشته باشد و از من اطاعت كنيد؛ اين حرف تمـام انبيـاء در قـرآن بـوده‌ است. و شايد فقط يک مورد باشد كه خداوند تنها از اطاعت خودش سخن گفته باشد.
حضرت علی(ع) می‌فرمايند: «ای بندگان خدا بدانيد وقتی شما تقوای خدا را داشته باشيد و از اهل بيت پيغمبر خدا محافظـت كنيـد اين افضل عبادات است و خدا را به افضل عبادت پرستش كرده‌ای. و بهترين ذكر خدا را گفته‌ايد. شكر خـدا را در برتـرين صـورت شكر به جا آورده‌ايد و بهترين نوع صبر و شكر را انتخاب كرده‌ايد.»(تحف العقول/ص۱۷۸)

 

*  هر كس نسبت به ولیّ خدا  كينه‌ای داشت در كربلا فرصت پيدا كرد آن را رو كند.
اما در كربلا چه خبر بود؟ در جبهه اولياء كه امام حسين(ع) آمده بود تا عشق‌بازی كند و قربانی بدهد. اما در جبهه اشقياء چه كسانی هستند؟ خدا تصميم گرفت در كربلا دو اتفاق بيافتد: ۱– عاشق‌ها، عشق خود را نشان دهند ۲- كسانی كه كينه‌ای يا يک تكبری به ولیّ خدا داشتند كه ته‌دلشان رسوب كرده بود، فرصت پيدا كنند رذالت و پليدی خودشان را نشان بدهند. در كـربلا مـی‌تـوان ديـد كسانی كه تسليم ولايت نيستند، چه رذالتی در دلهايشان خوابيده است. هر كس نسبت به ولیّ خدا كينه‌ای داشت در كربلا فرصت پيدا كرد آن را نشان بدهد ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *