جایگاه اولیه اخلاط در بدن:
1. سر،صورت،گوش،بینی......... طبع دم
2.سینه..................................... طبع بلغم و طبع ریح
3.پهلوها(شراسیف)................. طبع صفرا
4.پایین شکم (اسفل بطن)..... طبع سودا
روایت:
« ثُمَّ فَرَّقَ ذَلِكَ عَلَى أَرْبَعَةِ أَجْزَاءٍ مِنَ الْجَسَدِ وَ عَلَى الرَّأْسِ وَ الصَّدْرِ وَ الشَّرَاسِيفِ وَ أَسْفَلِ الْبَطْنِ.وَ اعْلَمْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَنَّ الرَّأْسَ وَ الْأُذُنَيْنِ وَ الْعَيْنَيْنِ وَ الْمَنْخِرَيْنِ وَ الْفَمَ وَ الْأَنْفَ مِنَ الدَّمِ وَ أَنَّ الصَّدْرَ مِنَ الْبَلْغَمِ وَ الرِّيحَ وَ الشَّرَاسِيفَ مِنَ الْمِرَّةِ الصَّفْرَاءِ وَ أَنَّ أَسْفَلَ الْبَطْنِ مِنَ الْمِرَّةِ السَّوْدَاءِ.»
پس از آن طبايع را بر چهار جزء بدن تقسيم كرد: بر سر، سينه، پهلو و شكم. خون را بر سر و صورت و چشمها و گوشها و بينى و دهان و دماغ مسلط كرد. بلغم را بر سينه با نيروى باد استيلا داد. صفرا را بر دندههاى پهلو غالب كرد. سودا را بر شكم و احشاء و امعاء سيطره داد.
بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار ج59 316
سر ریز های هر طبع(طبق روایت امام صادق علیه السلام در توحید مفضل)
1. صفرا ..............کیسه صفرا
2. طبع بلغم..................مثانه
3. طبع سودا.............طحال
4. طبع دم.................به دلیل ویژگیهای خاص دم؛ این طبع سر ریز ندارد بلکه خداوند حکیم حجامت و فصد خون را سر ریز اضافات و غلظت و رسوبات خون قرار داده است.واین خود از بهترین دلائل اهمیت و لزوم حجامت است.
اخلاق طبعی:
روایت:
َالَ فَلَزِمَهُ مِنْ نَاحِيَةِ الرِّيحِ حُبُّ الْحَيَاةِ وَ طُولُ الْأَمَلِ وَ الْحِرْصُ وَ لَزِمَهُ مِنْ نَاحِيَةِ الْبَلْغَمِ حُبُّ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ وَ اللِّينُ وَ الرِّفْقُ وَ لَزِمَهُ مِنْ نَاحِيَةِ الْمِرَّةِ الْغَضَبُ وَ السَّفَهُ وَ الشَّيْطَنَةُ وَ التَّجَبُّرُ وَ التَّمَرُّدُ وَ الْعَجَلَةُ وَ لَزِمَهُ مِنْ نَاحِيَةِ الدَّمِ حُبُّ النِّسَاءِ وَ اللَّذَّاتِ وَ رُكُوبُ الْمَحَارِمِ وَ الشَّهَوَات»
و بواسطه ریح زنده بودن را دوست داشت و حرص و طول أمل پيدا كرد، و بسبب بلغم محبت بخوردنيها و آشاميدنيها و نيكوئيها و رفق و مدارا پيدا كرد، و از ناحيه صفرا و سودا غضب و سفاهت و نادانى و شيطنت و مكر و ظلم و جور و تكبر و خود پسندى و تمرّد و سرپيچى (از كارها و حرفها) و تعجيل در امور نمود و از جهت خون دوست داشت زنان را و مرتكب حرامها و شهوتها و لذتها گرديد.
علل الشرائع ج1 106 96
جایگاه های خاص اعضاء:
ویژگی خاص بعضی از اعضاء رئیسه و مهّم بدن:
1.قلب ........جایگاه یقین است ( مثلا میگوییم یقین قلبی دارم )
7.طحال........جایگاه خنده
روایت:
« وَ جَعَلَ عَقْلَهُ فِي دِمَاغِهِ وَ سِرَّهُ فِي طِينَتِهِ وَ غَضَبَهُ فِي كَبِدِهِ وَ صَرَامَتَهُ فِي قَلْبِهِ وَ رَغْبَتَهُ فِي رِئَتِهِ وَ ضَحِكَهُ فِي طِحَالِهِ وَ فَرَحَهُ في [وَ] حَزَنَهُ وَ كَرْبَهُ فِي وَجْهِه»
و جايگاه عقل آدمى دماغست، و جايگاه فرح و سرور او در كليه، و غضبش در جگر (سياه) و تندى و خشونت و شجاعتش در قلب، و تمايلات و رغبت او در جگر (سفيد) و خنده او در سپرز، (و آثار) خوشحالى و حزن و اندوه در صورتش نمايان ميگردد
علل الشرائع ج1 110 96
مراحل رشد و سلطنت طبایع در هر سن
در سلطنت طبع دم (تا پانزده سالگی)دوره شادابی،رشد و نوجوانی است
در سلطنت طبع صفرا(پانزده تا سی و پنج سال) نهایت قوّت و نیروی جوانی است
در سلطنت طبع سودا(سی و پنج تا شصت سال)حکمت،موعظه،درایت، انتظام امور،صحت نظر،ثبوت وآرامش و بهترین دوره عمر است.
در سلطنت طبع بلغم(شصت سال تا آخر عمر) پیری،زندگی مکدرمی شود،پژمردگی،رفتن قوّت،فراموشی، رفتن طراوت، کم شدن رویش ناخن و مو، در نهایت فنای کل جسم(نهایت سردی وجمود است )
اعتدال در طبایع:
فَأَيُّمَا جَسَدٍ اعْتَدَلَتْ بِهِ هَذِهِ الْأَنْوَاعُ الْأَرْبَعُ الَّتِي جَعَلَتْهَا مِلَاكَهُ وَ قِوَامَهُ وَ كَانَتْ كُلُّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ أَرْبَعاً لَا تَزِيدُ وَ لَا تَنْقُصُ كَمُلَتْ صِحَّتُهُ وَ اعْتَدَلَ بُنْيَانُهُ فَإِنْ زَادَ مِنْهُنَّ وَاحِدَةٌ عَلَيْهِنَّ فَقَهَرَتْهُنَّ وَ مَالَتْ بِهِنَّ دَخَلَ عَلَى الْبَدَنِ السُّقْمُ مِنْ نَاحِيَتِهَا بِقَدْرِ مَا زَادَتْ وَ إِذَا كَانَتْ نَاقِصَةً ثَقُلَ عَنْهُنَّ حَتَّى تَضْعُفَ عَنْ طَاقَتِهِنَّ وَ تَعْجِزَ عَنْ مُقَارَنَتِهِنَّ»
پس هر جسدى كه معتدل باشد در او اين طبيعتها كه نه زياد و نه كم باشد در كمال صحت و سلامت خواهد بود، و ليكن اگر يكى از اين طبيعتها از حدّ اعتدال خارج شد و زيادتى كرد بر باقي ديگر بهر قدر كه زيادتى كرده بيمارى داخل بدن خواهد شد (و چه بسا سبب هلاكت انسان شود) و اگر ناقص شد و از حد معمولى (كه بايد باشد) كمتر گرديد بمرور ضعيف مىشود بطورى كه توانائيش تمام شود و آن هم باعث بيمارى گردد كه ديگر نتواند بواسطه عجز و ناتوانى كه پيدا كرده با باقى طبيعتها مقارنت نمايد (و اين هم گاه موجب هلاكت آدمى گردد).
علل الشرائع ج1 110 96