“طب اسلامی” چیست؟!

طب اسلامی

طب اسلامی

"طب اسلامی" چیست؟!

اختلاف طب های گوناگون در چیست؟

وقتی صحبت از سلامت، پیشگیری و درمان انسان است؛ این مساله مهم می شود که «انسان» کیست؟ عناصر اصلی تشکیل دهنده ی آن چیست؟ ابعاد وجودی آن کدام است؟ از کجا و چگونه آمده؟ چگونه زیستن او صحیح است؟ ارتباط او با خود و دیگر موجودات چگونه است؟ و ده ها سوال مهمی که مکاتب گوناگون فکری و تمدن ساز، بنا به شناخت خود از عالم وجود، سعی نموده اند بدان پاسخ دهند.

دقیقا بر اساس همین «تعریف از آدمی و آدمیت» در مکاتب گوناگون؛ دانش های گوناگون پزشکی ظهور و بروز پیدا کرده است. مانند: طب چینی در تمدن چین، طب یونانی در تمدن یونان، طب هندی در تمدن هند، طب جدید در تمدن غرب!

با توجه به برخی شباهت ها، در تمام طب ها ذکر شده تفاوت های ذاتی در درک عناصر اصلی خلقت، ابعاد وجودی، طبع و مزاج، تشخیص و درمان وجود دارد.

وقتی مبانی ما در انسان شناسی تفاوت های فاحشی دارد، چگونه یک تمدن ماورا گرا (غیب گرا) می تواند درمان آحاد مردم خود را به دستِ یک طبِ زاییده شده از مکتبی ماتریالیستی (ماده گرا) بسپارد که در ذات خود اعتقادی به روح نداشته و صد البته تاثیر غذا یا دارو بر روح و نفس را منکر می شود!

یا چگونه می شود با شناخت و مبانی فلسفی در عصر حاضر، تن به درمان با طبی را داد که مبنای فلسفی آن، مسطح بودن زمین و حتی مرکز دنیا بودن آن را تایید می کند!!

شاید تنها راه نجات ما در این است که تکلیف خودمان را با اعتقادات خود روشن کنیم؛

  1. «اى اهل ايمان! ايمان بياوريد به خدا و پيامبرش و كتابى كه بر پيامبرش نازل كرده و به كتابى كه پيش از اين فرستاده (از روى صدق و حقيقت).»

[يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ] [سوره نساء، آیه 136]

کدام طب را انتخاب کنیم؟

  1. امام صادق عليه السّلام در پاسخ پرسش های شخصی می فرمایند: «بيشتر اطبّاء معتقدند انبياء علم طبّ نمى‏دانستند!! ما با اين افراد كه با قياس پنداشته‏اند؛ علمى را انبياء نمى‏دانند چه كنيم. انبيايى كه حجّت ها و معتمدين خدا بر مردم و در زمين، و خزّان علم و ورثه حكمت حضرت حقّ و راهنمايان به سوى او و داعيان به طاعت پروردگارند؟!! سپس من پى بردم كه مذهب بيشتر ايشان خوددارى از راه انبياء و تكذيب كتاب هاى آسمانى است، و همين مرا درباره اینان و علمشان بى‏رغبت و بى‏اعتنا ساخته.

شخص پرسيد: چگونه به قومى بى‏اعتنايى می کنید كه خود مربّى و بزرگشان هستید؟

امام فرمودند: من در برخورد با طبيب ماهرى از او پرسش هايى مى‏كنم، مى‏بينم هيچ سر رشته‏اى بر حدود نفس و تأليف بدن و تركيب اعضاء و مجارى اغذيه در جوارح و مخرج‏ نفس و حركت زبان و مستقرّ كلام و نور ديده و انتشار ذكر و اختلاف شهوات و ريزش اشك و مجمع شنوايى و مكان عقل، و مسكن روح و مخرج عطسه، و برانگيختن غم ها و اسباب شادي ها، و از علّت لالى و كرى ندارد، جز همان مطالبى كه مورد پسند خودشان بوده است و علّت هايى كه ميان خود تجويز كرده‏اند!» [الإحتجاج / ترجمه جعفرى، ج‏2، ص: 223]

[ثُمَّ قَالَ ع إِنَّ أَكْثَرَ الْأَطِبَّاءِ قَالُوا إِنَّ عِلْمَ الطِّبِّ لَمْ تَعْرِفْهُ الْأَنْبِيَاءُ فَمَا نَصْنَعُ عَلَى قِيَاسِ قَوْلِهِمْ بِعِلْمٍ زَعَمُوا لَيْسَ تَعْرِفُهُ الْأَنْبِيَاءُ الَّذِينَ كَانُوا حُجَجَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ أُمَنَاءَهُ فِي أَرْضِهِ وَ خُزَّانَ عِلْمِهِ وَ وَرَثَةَ حِكْمَتِهِ وَ الْأَدِلَّاءَ عَلَيْهِ وَ الدُّعَاةَ إِلَى طَاعَتِهِ ثُمَّ إِنِّي وَجَدْتُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَتَنَكَّبُ فِي مَذْهَبِهِ سُبُلَ الْأَنْبِيَاءِ وَ يُكَذِّبُ الْكُتُبَ الْمُنْزَلَةَ عَلَيْهِمْ مِنَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَهَذَا الَّذِي أَزْهَدَنِي فِي طَلَبِهِ وَ حَامِلِيهِ. قَالَ فَكَيْفَ تَزْهَدُ فِي قَوْمٍ وَ أَنْتَ مُؤَدِّبُهُمْ وَ كَبِيرُهُمْ. قَالَ ع إِنِّي رَأَيْتُ الرَّجُلَ الْمَاهِرَ فِي طِبِّهِ إِذَا سَأَلْتُهُ لَمْ يَقِفْ عَلَى حُدُودِ نَفْسِهِ وَ تَأْلِيفِ بَدَنِهِ وَ تَرْكِيبِ أَعْضَائِهِ وَ مَجْرَى الْأَغْذِيَةِ فِي جَوَارِحِهِ وَ مَخْرَجِ نَفَسِهِ وَ حَرَكَةِ لِسَانِهِ وَ مُسْتَقَرِّ كَلَامِهِ وَ نُورِ بَصَرِهِ وَ انْتِشَارِ ذَكَرِهِ وَ اخْتِلَافِ شَهَوَاتِهِ وَ انْسِكَابِ عَبَرَاتِهِ وَ مَجْمَعِ سَمْعِهِ وَ مَوْضِعِ عَقْلِهِ وَ مَسْكَنِ رُوحِهِ وَ مَخْرَجِ عَطْسَتِهِ وَ هَيْجِ غُمُومِهِ وَ أَسْبَابِ سُرُورِهِ وَ عِلَّةِ مَا حَدَثَ فِيهِ مِنْ بَكَمٍ وَ صَمَمٍ وَ غَيْرِ ذَلِكَ لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُمْ فِي ذَلِكَ أَكْثَرُ مِنْ أَقَاوِيلَ اسْتَحْسَنُوهَا وَ عِلَلٍ فِيمَا بَيْنَهُمْ جَوَّزُوهَا] [الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏2، ص: 342. متشابه القرآن و مختلفه (لابن شهر آشوب)، ج‏1، ص: 37. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏10، ص: 172 . عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال / مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد، ج‏20 - قسم – 1 - الصادق‏ع، ص: 543]

شيخ مفيد رحمة الله مى فرمايد: «طب، (دانشى) است درست، كه آگاهى از آن، امرى ثابت است و راه دسترس بدان نيز وحى است. آگاهان به اين دانش، آن را تنها از پيامبران بهره گرفته اند؛ چه آن كه نه براى آگاهى يافتن از حقيقت بيمارى، جز به كمك سمع (ادله نقلى)، راهى هست، و نه براى آگاه شدن به درمان، راهى جز توفيق. بدين سان، ثابت مى شود كه يگانه راه اين آگاهى، شنيدن از همان خدايى است كه به همه نهفته ها آگاه است.»

[الطب صحيح و العلم به ثابت و طريقه الوحي و إنما أخذه العلماء به عن الأنبياء ع و ذلك أنه لا طريق إلى علم حقيقة الداء إلا بالسمع و لا سبيل إلى معرفة الدواء إلا بالتوقيف فثبت أن طريق ذلك هو السمع عن العالم بالخفيات تعالى‏] [تصحيح اعتقادات الإمامية، ص: 144]

آیا می شود؛ مبانی کلی و اصول اولیه علم طب، تجربی یا عقلی باشد؟!

  1. امام صادق عليه السّلام به در نامه ای به مفضل، مناظره ی خود با طبيبی هندی را شرح نمودند و ما در اینجا قسمتی از آن را می آوریم: «... به من اطمينان بده كه اگر براى تو از همين هليله كه در دست توست و از همين طب كه فن تو و فن پدران و نياكان توست و از دواهايى كه مشابه آن است، دليل آوردم، تو حق را مى‏پذيرى و انصاف مى‏دهى؟ گفت: به تو اطمينان مى‏دهم. گفتم: آيا مردم را زمانى گذشته است كه طب و منافع آن را مانند همين هليله و امثال آن نمى‏شناختند؟ گفت: آرى. گفتم: پس از كجا به آن راه پيدا كردند؟

گفت: با تجربه و مقايسه. گفتم: پس چگونه به اين فكر افتادند كه تجربه كنند و از كجا فهميدند كه اين كار به مصلحت بدن هاى آن هاست در حالى كه جز ضرر در آن نمى‏ديدند؟ چگونه آن را شناختند و چيزى را فهميدند كه حواس ظاهرى به آن هدايت نمى‏كرد؟ گفت: با تجربه. گفتم: به من خبر بده از بنيانگذار علم طب و تعريف‏كننده اين گياهان دارويى كه در شرق و غرب عالم پراكنده است مگر چنان نيست كه به ناچار مرد حكيمى از اين شهرها اين علم را وضع كرده است؟ گفت: به ناچار چنين است و مرد حكيمى آن را وضع كرده و دانشمندان ديگر را بر آن گرد آورده و آن ها در آن نظر كرده‏اند و با عقول خود راجع به آن انديشيده‏اند.

گفتم: مثل اينكه انصاف را رعايت كردى و به اطمينانى كه داده بودى عمل نمودى. اكنون بگو كه اين حكيم چگونه اين مطلب را فهميد؟ فرض كنيم كه او دواهايى را كه در مملكت خود او بود شناخت مانند زعفران كه در بلاد فارس به عمل مى‏آيد آيا تمام گياهان زمين را جستجو كرد و درخت به درخت آن ها را چشيد تا اينكه همه آن بر او معلوم شد؟

آيا عقل تو به تو اين اجازه را مى‏دهد كه بگويى حكيمانى همه ی بلادِ فارس و گياهان آن را درخت به درخت بررسى كردند و با حواس خود آن ها را شناختند و به آن درختى كه در آن يكى از تركيبات اين دواها وجود داشت دست يافتند با اينكه حواس آن ها آن را درك نمى‏كرد؟

فرض كنيم كه آن حكيم پس از جستجوى بسيار و بررسى در همه ی بلاد فارس، اين درخت را شناخت، پس چگونه دانست كه آن درخت خاصيت دوايى پيدا نمى‏كند مگر اينكه به آن هليله از بلاد هند و مصطكى از روم و مشك از تبت و دارچين از چين و بيضه بيدستر از ترك و افيون از مصر و حبر از يمن و بورق از ارمنستان و غير اينها از تركيبات داروئى كه گياهانى گوناگونى هستند، مخلوط شود؟ چون تأثير آن در صورتى است كه اينها يك جا جمع شوند و به تنهايى آن منفعت را ندارند. او چگونه به محل روييدن اين گياهان داروئى كه اقسام گوناگونى دارند و در شهرهاى مختلف قرار دارند پى برد و اين در حالى است كه برخى از آن ها به صورت ريشه و برخى به صورت برگ و برخى بصورت فشرده و برخى به صورت مايع و برخى به صورت صمغ و برخى به صورت روغن و برخى به صورت فشار دادن و برخى به صورت طبخ كردن است و برخى به صورتى است كه فشار داده مى‏شود ولى طبخ نمى‏شود و اين هر كدام با لغت خاصى است و بعضى از آن ها جز با تركيب با بعضى ديگر حالت دوا پيدا نمى‏كند و برخى از آن ها اعضاء بدن درندگان و حيوانات خشكى و درياست.

در همين حال، مردم اين شهرها با يك ديگر دشمنى و اختلاف‏ دارند و با زبان هاى گوناگونى صحبت مى‏كنند و در حال جنگ هستند و همديگر را مى‏كشند و اسير مى‏كنند. آيا به نظر تو اين حكيم تمام اين شهرها را گشته و تمام زبان ها را مى‏دانست و در همه جا گردش كرده و اين گياهان را در شرق و غرب با امنيت و سلامت بررسى نموده و هرگز بيمار نشده و نترسيده و همواره زنده بوده و مرگ به سراغ او نيامده و هميشه هدايت يافته و گمراه نشده و خسته نشده تا زمان و محل رشد آن ها را دانسته با اينكه آن ها صفات و رنگ ها و نام هاى گوناگونى دارند، سپس او هر كدام را به صفت خود شناخته و هر درختى را با رويش و برگ و ميوه و بو و طعم آن مشخص كرده است.

آيا اين حكيم چاره‏اى جز اين داشته كه تمام درختان دنيا و سبزي ها و ريشه‏هاى آن را درخت به درخت و برگ به برگ و جزء به جزء بررسى كند؟ فرض كنيم كه آن درختى را كه مى‏خواسته پيدا كرده، پس چگونه حواس ظاهرى او را راهنمايى كرده كه اين درخت صلاحيت داروئى دارد و درخت گوناگون است بعضى از آن شيرين و بعضى تلخ و بعضى ترش و بعضى شور است. اگر بگويى كه آن حكيم در اين شهرها از اين و آن مى‏پرسد، او چگونه در باره چيزى كه آن را مشاهده نكرده و با حواس خود درنيافته مى‏پرسد و اساسا او چگونه از اين درخت مى‏پرسد در حالى كه او زبان آن ها را نمى‏داند و به زبان هاى ديگر چيزهاى بسيارى است.

فرض كنيم كه او چنين كرد، او سودها و زيان ها و چگونگى تسكين‏ دادن و تحريك و سردى و گرمى و تلخى و تندى و نرمى و شدت آن را چگونه مى‏شناسد اگر بگويى از راه گمان مى‏شناسد، اين درست نيست چون اينها با طبايع و حواس درك نمى‏شوند و اگر بگويى با تجربه و خوردن آن ها مى‏شناسد، او بايد در اولين دفعه‏اى كه اين دواها را مى‏خورد، مى‏مرد چون به آن ها جهالت داشت و سود و زيان آن ها را نمى‏دانست و بيشتر آن ها سمّ قاتل است و اگر بگويى كه او در تمام شهرها گشته و در ميان هر ملتى زندگى كرده و زبان آن ها را ياد گرفته و دواهاى آن ها را با كشتن اولى و دومى تجربه كرده، در چنين حالتى او بايد جماعت بسيارى را بكشد تا يك دارو را بشناسد و مردم اين شهرها كه كسانى از آن ها را كشته است خود را فداى او نمى‏كنند و نمى‏گذارند كه در ميان آن ها زندگى كند.

فرض كنيم كه او همه اينها را بررسى كرد، ولى بيشتر آن ها سمّ قاتل است اگر زياد بدهد مى‏كشد و اگر كم بدهد اثر نمى‏كند. فرض كنيم كه او همه اين كارها را كرد و در مشرق و مغرب زمين سير نمود و عمر او هم آنقدر طولانى شد كه درخت به درخت و شهر به شهر بررسى نمود، او چگونه چيزهاى ديگر مانند پرندگان و درندگان و حيوانات دريا را تجربه كرد. حال كه اين حكيم به گمان تو تمام گياهان دارويى را تجربه كرد و همه را جمع آورى نموده است ولى برخى از آن ها حالت دارويى پيدا نمى‏كند مگر اينكه به اعضاء بدن حيوانى مخلوط شود، آيا او تمام پرندگان و درندگان دنيا را يك يك به دست آورده و آن ها را كشته و تجربه كرده است همان گونه كه به گمان تو تمام گياهان را تجربه كرده است؟ اگر چنين بوده پس چگونه حيوانات باقى ماندند و نسل آن ها از بين نرفت و آن ها مانند درخت نيستند كه اگر يكى را ببرى ديگرى جاى آن را بگيرد.

فرض كنيم كه تمام پرندگان را به دست آورد، او با حيوانات دريايى چه مى‏كند او بايد دريا به دريا و حيوان به حيوان بگردد تا به آن احاطه پيدا كند همان گونه كه به فرض به تمام گياهان احاطه پيدا كرده است. اگر هر چيزى را قبول نكنى حتما اين را قبول دارى كه حيوانات دريايى همگى زير آب هستند آيا عقل و حواس به تو اين اجازه را مى‏دهد كه گمان كنى كه همه اينها را با بررسى و تجربه مى‏توان درك كرد؟

طبيب هندى گفت: همه راه ها را به روى من بستى، اكنون نمى‏دانم چه جوابى بدهم؟ پس گفتم: بزودى براى تو برهان ديگرى مى‏آورم كه مطلب بيشتر از آنچه گفتم روشن‏تر شود. آيا نمى‏دانى كه اين دواها كه شامل گياهان و اعضاى بدن پرندگان و درندگان مى‏شود، حالت دارويى پيدا نمى‏كنند مگر پس از آنكه با يك ديگر تركيب شوند؟ گفت: آرى چنين است.

گفتم: به من خبر بده كه حواس اين حكيم چگونه مقدار آن را كه چند مثقال و چند قيراط است، درك كرده؟ تو دانشمندترين مردم در اين موضوع هستى چون كار تو طب است و تو گاهى در يك دارو از يك قلم چهار صد مثقال و از قلم ديگر سه يا چهار مثقال و قيراط يا كمتر و بيشتر وارد مى‏كنى تا به اندازه معلومى دوا به دست مى‏آيد كه اگر آن را به كسى كه اسهال دارد بدهى، اسهال او بند شود و اگر همان را به كسى بدهى كه قولنج دارد شكم او باز مى‏شود. چگونه حواس او دريافت كه آنچه را كه براى سردرد مى‏دهد به پاها نمى‏رسد در حالى كه پايين رفتن دارو آسانتر از بالا رفتن است و آنچه براى درد پا مى‏خورد به سر نمى‏رسد در حالى كه آن نزديك است و همين طور تمام دواهائى كه براى عضوهاى مخصوص خورده مى‏شود در حالى كه همه اينها به معده مى‏رسد و از آنجا پخش مى‏گردد، چگونه آن بالا مى‏رود و پايين نمى‏آيد حواس چگونه اينها را درك كرد و فهميد كه آنچه براى گوش است به چشم فايده ندارد و آنچه براى چشم است درد گوش را ساكت نمى‏كند و همين طور تمام اعضاى بدن كه دواى هر عضوى به همان عضو مى‏رسد. عقل ها و حسّ ها چگونه اينها را فهميد در حالى كه حس در داخل بدن و عروق و گوشت و بالاى پوست راه ندارد! نه با شنيدن و نه با ديدن يا بوييدن يا چشيدن و يا لمس كردن، آن ها را درك نمى‏كند.

طبيب هندى گفت: از آنچه مى‏دانستم به من سخن گفتى، جز اينكه ما مى‏گوييم: حكيمى كه اين دواها و تركيبات آن ها را وضع كرده وقتى به كسى دوايى مى‏داد و او مى‏مرد، شكم او را مى‏شكافت و عروق او را بررسى مى‏كرد و مجارى دوا را مى‏ديد و آن جاهايى را كه دوا به آن ها رسيده بود تحقيق مى‏كرد. گفتم: به من خبر بده كه آيا تو نمى‏دانى كه وقتى دوايى در عروق قرار گرفت با خون مخلوط مى‏شود و با آن يكى مى‏گردد؟ گفت: آرى.

گفتم: آيا تو نمى‏دانى كه وقتى انسان مى‏ميرد، خون او سرد و منعقد مى‏شود؟ گفت: آرى. گفتم: پس اين حكيم چگونه دوايى را كه به مريض داده بعد از آنكه مخلوط شد و رنگى جز رنگ خون پيدا نكرد، مى‏شناسد؟ گفت: مرا به جاى سختى بردى و تا به حال چنين حالتى پيدا نكرده بودم چيزهايى گفتى كه نمى‏توانم آن ها را رد كنم ... تا آخر حديث ...» [روش تندرستى در اسلام / ترجمه طب النبي وطب الصادق عليهما السلام، ص: 97]

[قلتُ: فَأعطِني مَوثِقاً إن أنا أعطَيتُكَ مِن قِبَلِ هَذهِ الإهليلجَةِ الّتي في يَدِكَ وَما تَدَّعي مِنَ الطّبِّ الّذي هُوَ صَناعَتُكَ وَصَناعَةُ آبائِكَ حَتّى يَتَّصِلَ الإهليلجَةُ وَما يُشبِهُها مِنَ الأدوِيَةِ بِالسَّماءِ لَتُذعِنَنَّ بِالحَقِّ، وَلَتُنصِفَنَّ مِن نَفسِكَ. قال: ذلِكَ لَكَ. قلتُ: هَل كانَ النّاسُ على حالٍ وَهُم لا يَعرِفونَ الطِّبَّ وَمَنافِعَهُ مِن هذهِ الإهليلجَةِ وَأشباهِها؟ قالَ: نَعَم. قُلتُ: فَمِن أينَ اهتَدَوا لَهُ؟ قال: بِالتَّجرِبَةِ وَطولِ المُقايَسَةِ. قلت: فَكَيفَ خَطَرَ على أوهامِهِم حَتّى هَمّوا بِتَجرِبَتِهِ؟ وَكَيفَ ظَنّوا أنَّهُ مَصلَحَةٌ لِلأجسادِ وَهُم لا يَرونَ فيهِ إلّاالمَضَرّةَ؟ أو كَيفَ عَزموا على طَلَبِ ما لا يَعرِفونَ مِمّا لا تَدُلُّهُم عَلَيهِ الحَوَاسُّ؟ قال: بِالتَّجارِبِ. قلتُ: أخبرني عن واضِعِ هذا الطِّبِ وَواصِفِ هَذهِ العَقاقيرِ المُتَفَرِّقَةِ بَينَ المَشرِقِ‏ وَالمَغرِبِ، هَل كان بُدٌّ من أن يَكونَ الّذي وَضَعَ ذلِكَ وَدَلَّ على هذهِ العَقاقيرِ رَجُلٌ حَكيمٌ مِن بَعضِ أهلِ هذهِ البُلدانِ؟ قالَ: لابُدَّ أن يَكونَ كذلِكَ، وَأن يَكونَ رَجُلًا حَكيماً وَضَعَ ذلِكَ، وَجَمَعَ عَليهِ الحُكماءَ فَنَظروا في ذلِكَ وَفَكَّروا فيهِ بِعُقُولِهِم.

قُلتُ: كأنّكَ تُريدُ الإنصافَ من نَفسِكَ وَالوَفاءَ بِما أعطيتَ مِن مِيثاقِكَ فَأعلِمني كَيفَ عَرَفَ الحَكيمُ ذلِكَ؟ وَهَبهُ قَد عَرَف بِما في بِلادِهِ مِنَ الدَّواءِ، وَالزَّعفَرانِ الّذي بِأرضِ فارسٍ، أتُراهُ اتَّبعَ جَميعَ نباتِ الأرضِ فَذاقَهُ شَجَرَةً شَجَرَةً حَتّى ظَهَرَ عَلى جَميعِ ذلِكَ؟ وَهَل يَدُلُّكَ عَقلُكَ على أنَّ رِجالًا حُكماءَ قَدَروا على أن يَتَّبِعوا جَميعَ بِلادَ فارسٍ وَنباتَها شَجَرَةً شَجَرَةً حَتّى عَرَفوا ذلِكَ بِحَواسِّهِم، وَظَهَروا على تِلكَ الشَّجَرَةِ الّتي يَكونُ فيها خَلطُ بَعضِ هذهِ الأدوِيَةِ الّتي لَم تُدرِك حَواسُّهُم شَيئاً مِنها؟ وَهَبهُ أصابَ تِلكَ الشَّجَرَةَ بَعدَ بَحثِهِ عَنها وَتَتَبُّعِهِ جَميعُ شَجَرِ فارِسٍ وَنَباتِها، كَيفَ عَرَفَ أنَّهُ لا يَكونُ دَواءٌ حَتّى يَضُمَّ إلَيهِ الإهليلجَ مِنَ الهِندِ، وَالمَصطَكي مِنَ الرُّومِ، وَالمِسكَ مِنَ التِبَّتِ، وَالدّارصينيَّ مِنَ الصّينِ، وخصي بيدستر مِنَ التُّركِ، وَالأَفيونَ مِنَ مِصرَ، وَالصَّبِرَ مِنَ اليَمنِ، وَالبُورقَ مِن أرمِنِيَّةَ، وَغَيرَ ذلِكَ مِن أخلاطِ الأدوِيَةِ الّتي تَكونُ في أطرافِ الأرضِ وَكَيفَ عَرَفَ أنَّ بَعضَ تلِكَ الأدوِيَةِ وَهِي عَقاقيرُ مُختَلِفَةٌ يَكونُ المَنفَعَةُ باجتمِاعِها وَلا يَكونُ مَنفَعَتُها فِي الحالاتِ بِغَيرِ اجتِماعٍ؟ أم كَيفَ اهتَدى لِمَنابِتِ هذهِ الأدوِيَةِ وَهِيَ ألوانٌ مُختَلِفَةٌ وَعَقاقيرُ مُتبائِنَةٌ في بُلدانٍ مُتَفرِّقَةٍ فَمِنها عُروقٌ، ومِنها لِحاءٌ ومِنها وَرَقٌ، وَمِنها ثَمَرٌ، وَمِنها عَصيرٌ، وَمِنها مائِعٌ، وَمِنها صَمِغٌ، ومِنها دُهنٌ، وَمِنها ما يُعصَرُ وَيُطبَخُ، وَمِنها ما يُعصَرُ وَلا يُطبَخُ، مِمّا سُمّيَ بِلُغاتٍ شَتّى لا يَصلُحُ بَعضُها إلّابِبَعضٍ وَلا يَصيرُ دَواء اً إلّابِاجتِماعِها، وَمِنها مَرائِرُ السِّباعِ وَالدَّوابِّ البَريَّةِ وَالبَحرِيَّةِ، وَأهلُ هذهِ البُلدانِ مَعَ ذلِكَ مُتعادونَ مُختَلِفونَ مُتَفرِّقونَ بِاللُّغَاتِ، مُتَغالِبونَ بِالمُناصَبَةِ، وَمُتَحارِبونَ بِالقَتلِ والسَّبي، أفَتَرى‏ ذلِكَ الحَكيمَ تَتَّبعَ هذهِ البُلدانَ حَتّى عَرَفَ كُلَّ لُغَةٍ وَطافَ كُلَّ وَجهٍ، وَتَتَّبعَ هذهِ العَقاقيرَ مَشرِقاً وَمَغرِباً آمِناً صَحيحاً لا يَخافُ وَلا يَمرُضُ، سَليماً لا يَعطبُ، حَيّاً لا يَموتُ، هادِياً لا يَضِلّ، قاصِداً لا يَجورُ حافِظاً لا يَنسى، نَشيطاً لا يَمِلُّ، حَتّى عَرَفَ وَقتَ أزمِنَتِها، ومواضِعَ مَنابِتِها مَعَ اختِلاطِها واختِلافِ صفاتِها وَتَبايُنِ ألوآن ها وَتَفَرُّقِ أسمائِها، ثُمَّ وَضَعَ مِثالَها عَلى شِبهِها وَصِفَتِها، ثُمَّ وَصَفَ كُلَّ شَجَرَةٍ بِنَباتِها وَوَرَقِها وَثَمَرِها وَريحِها وَطَعمِها؟ أم هَل كانَ لِهذا الحَكيمِ بُدٌّ مِن أن يَتَّبِعَ جَميعَ أشجارِ الدُّنيا وَبُقولِها وَعُروقِها شَجَرَةً شَجَرَةً، وَوَرَقةً وَرَقَةً، شَيئاً شَيئاً؟ فَهَبهُ وَقَعَ عَلى الشَّجَرَةِ الّتي أرادَ فَكَيفَ دَلّتهُ حَواسُّهُ على آن ها تَصلُح لِدَواءٍ، وَالشَّجَرُ مُختَلِفٌ، مِنهُ الحُلوُ وَالحامِضُ وَالمُرُّ وَالمالِحُ؟

وإن قُلتَ: يَستَوصِفُ في هذهِ البُلدانِ وَيَعمَلُ بِالسُّؤالِ، فَأنّى يَسألُ عَمّا لَم يُعايِن وَلَم يُدرِكهُ بِحَواسِّهِ؟ أم كَيفَ يَهتدي إلى مَن يَسألُهُ عَن تِلكَ الشَّجَرَةِ وَهُوَ يُكَلِّمُهُ بِغَيرِ لِسانِهِ وَبِغَيرِ لُغَتِهِ وَالأشياءُ كَثيرَةٌ؟ فَهَبهُ فَعَلَ كَيفَ عَرَفَ مَنافِعَها وَمَضارَّها، وَتَسكينَها وتَهييجَها، وَبارِدَها وَحارَّها، وَحُلوَها وَمَرارَتَها وَحَرَافَتَها، وَلَيِّنها وَشديدَها؟ فَلَئِن قُلتَ بالظّنِ: إنَّ ذلِكَ مِمّا لا يُدرَكُ ولا يُعرَفُ بِالطّبائِعِ وَالحَواسِّ.

وَلَئِن قُلتَ: بالتّجربة والشّرب، لَقَد كانَ يَنبغي لَهُ أن يَموتَ في أوّلِ ما شَرِبَ وَجَرَّبَ تِلكَ الأدوِيَةِ بِجَهالَتِهِ بِها وَقِلَّةِ مَعرِفَتِهِ بِمَنافِعِها وَمَضارِّها، وَأكثَرُها السمُّ القاتِلُ. وَلَئِن قُلتَ: بَل طافَ في كُلِّ بَلَدٍ، وَأقامَ في كُلِّ أُمَّةٍ يَتَعلَّمُ لُغاتِهِم، وَيُجَرّبُ بِهِم أدوِيَتَهُم تَقتُلُ الأوّلَ فَالأوّلَ مِنهُم، ما كانَ لِتَبلُغَ مَعرِفَتُهُ الدّواءَ الواحِدَ إلّابَعدَ قَتلِ قَومٍ كَثيرٍ، فَما كانَ أهلُ تِلكَ البُلدانِ الّذينَ قُتِلَ مِنهُم مَن قُتِلَ بِتَجرِبَتِهِ بِالّذينَ يَنقادونه بالقَتلِ وَلا يَدَعونَهُ أن يُجاوِرَهُم، وَهَبهُ تَرَكوهُ وَسَلَّموا لِأمرِهِ وَلَم يَنهَوهُ،كَيفَ قَوِيَ على خَلطِها، وَعَرَفَ قَدرَها وَوَزنَها وَأخَذَ مَثاقيلَها وَقَرّطَ قَراريطَها؟ وَهَبهُ تَتَّبعَ هذا كُلَّهُ، وَأكثَرُهُ سُمٌّ قاتِلٌ، إن زيدَ على قَدرِها قُتِلَ، وإن نَقَصَ عَن قَدرِها بَطُلَ، وَهَبهُ تَتَّبَعَ هذا كُلَّهُ وَجالَ مشارِقَ الأرضِ ومَغارِبَها، وَطالَ عُمرُهُ فيها تَتَّبعَه شَجرَةً شَجَرَةً، وَبُقعَةً بُقعَةً، كَيفَ كانَ لَهُ تَتَّبعُ ما لَم يَدخُل في ذلِكَ مِن مَرارَةِ الطّيرِ والسِّباعِ وَدَوابِّ البَحرِ؟ هَل كانَ بُدٌّ حَيثُ زَعَمتَ أنّ ذلِكَ الحَكيمَ تَتَّبعَ عَقاقيرَ الدُّنيا شَجَرَةً شَجَرَةً وَثَمَرَةً ثَمَرَةً، حَتّى جَمَعَها كُلَّها فَمِنها ما لا يَصلُحُ وَلا يَكونُ دَواء اً إلّا بالمَرارِ؟ هَل كانَ بُدٌّ مِن أن يَتَّبِعَ جَميعَ طَيرِ الدُّنيا وَسِباعِها وَدَوابّها دابَّةً دابَّةً وطائِراً طائِراً يَقتُلُها وَيُجَرّبُ مَرارَتَها، كَما بَحَثَ عَن تِلكَ العَقاقيرِ عَلى ما زَعَمتَ بِالتَّجارِبِ؟ وَلَو كانَ ذلِكَ فَكَيفَ بَقِيَتِ الدَّوابُّ وَتَناسَلَت، وَلَيسَت بِمَنزِلَةِ الشَّجَرَةِ إذا قُطِعَت شَجَرَةٌ نَبَتَت اخرى؟ وَهَبهُ أتى عَلى طَيرِ الدُّنيا، كيفَ يَصنَعُ بِما فِي البَحرِ مِنَ الدَّوابِّ الّتي كانَ يَنبَغي أن يَتَّبِعَها بَحراً بَحراً وَدَابَّةً دَابَّةً حَتّى أحاطَ بِهِ كَما أحاطَ بِجَميعِ عَقاقيرِ الدُّنيا الّتي بَحَثَ عَنها حَتّى عَرَفَها وَطَلَبَ ذلِكَ في غَمَراتِ الماءِ؟ فَإنَّكَ مَهما جَهِلتَ شَيئاً مِن هذا فَإنَّكَ لا تَجهَلُ أنَّ دَوابّ البَحرِ كُلَّها تَحتَ الماءِ، فَهَل يَدُلُّ العَقلُ وَالحَوَاسُّ عَلى أنَّ هذا يُدرَكُ بِالبَحثِ وَالتَّجارِبِ؟

قالَ: لَقَد ضَيَّقتَ عَلَيَّ المَذاهِبَ، فمَا أدري ما اجيبُكَ بِهِ! قُلتُ: فإنّي آتيكَ بِغَيرِ ذلِكَ مِمّا هُوَ أوضَحُ وَأبيَنُ مِمّا اقتَصَصتُ عَلَيكَ. ألَستَ تَعلَمُ أنَّ هذهِ العَقاقيرِ الّتي مِنها الأَدوِيَةُ وَالمَرارُ مِنَ الطّيرِ والسِّباعِ لا يَكونُ دَواء اً إلّا بَعدَ الاجتِماعِ؟ قال: هُوَ كذلِكَ.

قُلتُ: فَأخبِرني كَيفَ حَوَاسُّ هذا الحَكيمِ وَضَعَت هذهِ الأدوِيَةَ مَثاقيلَها وَقراريطَها؟ فَإنَّكُ مِن أعلَمِ النّاسِ بِذلِكَ لِأنَّ صناعَتَكَ الطّبُ، وَأنتَ تَدخُلُ في الدَّواءِ الواحِدِ مِنَ اللَّونِ الواحِدِ زِنَةَ أربَعِمئَةِ مِثقالٍ، وَمِنَ الآخَرِ مَثاقيلُ وَقَراريطُ فَما فَوقَ ذلِكَ وَدونَهُ حَتّى يجي‏ء بِقَدَرٍ واحِدٍ مَعلومٍ إذا سَقَيتَ مِنهُ صاحِبَ البِطنَةِ بِمِقدارِ عَقدِ بَطنِهِ، وإن سَقَيتَ صاحِبَ القُولَنجِ أكثَرَ مِن ذلِكَ استَطلَقَ بَطنُهُ وَألانَ، فَكَيفَ أدرَكَت حَواسُّهُ على هذا؟ أم كَيفَ عَرَفَت حَواسُّهُ أنّ الّذي يُسقى لِوَجَعِ الرأسِ لا يَنحَدِرُ إلى الرّجلَينِ، وَالانحدارُ أهوَنُ عَلَيهِ مِنَ الصُّعودِ؟ وَالّذي يُسقى لِوَجَعِ القَدَمَينِ لا يَصعَدُ إلى الرَّأسِ، وَهُوَ إلى الرّأسِ عِندَ السُّلوكِ أقرَبُ مِنهُ؟ وكذلِكَ كُلُّ دَواءٍ يُسقى صاحِبُهُ لِكُلِّ عُضوٍ لا يَأخُذُ إلّاطريقَهُ في العُروقِ الّتي تُسقَى لَهُ، وَكُلُّ ذلِكَ يَصيرُ إلى المَعِدَةِ وَمِنها يَتَفَرَّقُ؟ أم كَيفَ لا يَسفُلُ مِنهُ ما صعِدَ ولا يَصعَدُ مِنهُ ما انحَدَرَ؟ أم كَيفَ عَرَفَتِ الحَواسُّ هذا حَتّى عَلِمَ أنّ الّذي يَنبَغي للأُذُنِ لا يَنفَعُ العَينَ وَما يَنتَفِعُ بِهِ العَينُ لا يُغني مِن وَجَعِ الأُذُنِ، وَكذلِكَ جَميعُ الأعضاءِ يَصيرُ كُلُّ داءٍ مِنها إلى ذلِكَ الدَّواءِ الّذي يَنبَغي لَهُ بِعَينِهِ فَكَيفَ أدرَكَتِ العُقولُ والحِكمَةُ والحَواسُّ هذا وَهُوَ غائِبٌ فِي الجَوفِ، وَالعُروقُ في اللّحمِ، وَفَوقَهُ الجِلدُ لا يُدرِكُ بِسَمعٍ ولا بِبَصَرٍ وَلا بِشَمٍّ ولا بِلَمسٍ وَلا بِذَوقٍ؟

قالَ: لَقَد جِئتَ بِما أعرِفُهُ إلّاأنَّنا نَقولُ: إنَّ الحَكيمَ الّذي وَضَعَ هذهِ الأدوِيَةَ وَأخلاطَها كان إذا سَقى أحَداً شيئاً مِن هذهِ الأدوِيَةِ فَماتَ، شَقَّ بَطنَهُ وَتَتَّبعُ عُروقَهُ وَنَظَرَ مَجارِيَ تِلكَ الأدوِيَةِ وَأتى المَواضِعَ الّتي تِلكَ الأدوِيَةُ فيها.

قلتُ: فَأخبِرني ألَستَ تَعلَمُ أنَّ الدَّواءَ كُلَّهُ إذا وَقَعَ فِي العُروقِ اختَلَطَ بِالدَّمِ فَصارَ شَيئاً واحِداً؟ قالَ: بَلى. قلتُ: أما تَعلَمُ أنَّ الإنسانَ إذا خَرَجَت نَفسُهُ بَرَدَ دَمُهُ وَجَمَدَ؟ قالَ: بَلى. قلتُ: فَكَيفَ عَرَف ذلِكَ الحَكيمُ دَواءَهُ الّذي سَقاهُ لِلمَريضِ بَعدَما صارَ غَليظاً عَبيطاً، لَيسَ بِأمشاجٍ يُستَدَلُّ عَلَيهِ بِلَونٍ فيهِ غَيرُ لَونِ الدَّمِ؟ قالَ: لَقَد حَمَلتَني على مَطِيَّةٍ صَعبَةٍ ما حُمِلتُ على مِثلِها قَطُّ، وَلَقَد جِئتَ بِأشياءَ لا أقدِرُ على رَدِّها.] [بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏3، ص: 180. طب الأئمة عليهم السلام (للشبر)، ص: 19. مكاتيب الأئمة عليهم السلام، ج‏4، ص: 55]

آیا اسلام می تواند به مسائل علمی ما پاسخ دهد؟

  1. مولا علی علیه السلام: «قرآن را به سخن آريد اگر چه هرگز (با زبان عادى) سخن نمى گويد. اما من از جانب او شما را آگاهى مى دهم: بدانيد در قرآن علوم آينده و اخبار گذشته، داروى بيماري ها و نظم حيات اجتماعى شما است»

[ذَلِكَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ يَنْطِقَ وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ أَلَا إِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا يَأْتِي وَ الْحَدِيثَ عَنِ الْمَاضِي وَ دَوَاءَ دَائِكُمْ وَ نَظْمَ مَا بَيْنَكُم‏] [نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 223]

  1. امام صادق علیه السلام: «خداى تبارك و تعالى در قرآن بیان هر چیز را فرو فرستاده تا آن جا كه بخدا سوگند چیزى را از احتیاجات بندگان فروگذار نفرموده، و تا آن جا كه هیچ بنده اى نتواند بگوید: ایكاش؛ این در قرآن آمده بود جز آن كه خدا آن را در قرآن فرو فرستاده است.»

[مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ عَنْ مُرَازِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْزَلَ فِی الْقُرْآنِ تِبْیَانَ كُلِّ شَیْ ءٍ حَتَّى وَ اللَّهِ مَا تَرَكَ اللَّهُ شَیْئاً یَحْتَاجُ إِلَیْهِ الْعِبَادُ حَتَّى لَا یَسْتَطِیعَ عَبْدٌ یَقُولُ لَوْ كَانَ هَذَا أُنْزِلَ فِی الْقُرْآنِ إِلَّا وَ قَدْ أَنْزَلَهُ اللَّهُ فِیهِ] [الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 59]

آیا طب اسلامی داریم؟

  1. طبیب حاذق نصرانی از امام علی بن الحسین علیه السلام پرسید: آیا در کتاب شما چیزی هم از علم طب یافت می شود، همان گونه که گفته شده علم دو قسمت است؛ علم بدن ها و علم دین ها؟! امام پاسخ دادند: «خداوند کل علم طب را در نیم آیه از قرآن جمع نموده و فرموده: «بخورید و بیآشامید اما اسراف نکنید» و همچنین پیامبر ما علم طب را در کلامی جمع نموده و فرمودند: «معده خانه ی بیماری هاست و پرهیز راس کل درمان هاست و بدن را به آنچه عادت کرده وا گذار.» سپس طبیب گفت: کتاب شما و پیامبر شما چیزی از طب جالینوس را نگفته باقی نگذاشتند.

[و قد حكى انّ الرّشيد كان له طبيب نصراني حاذق فقال ذات يوم لعلي بن الحسين بن راقد ليس في كتابكم من علم الطّب شي‏ء و العلم علمان علم الأبدان و علم الأديان فقال له عليّ قد جمع اللَّه الطبّ كلّه في نصف آية من كتابه و هو قوله كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا و جمع نبيّنا صلی الله علیه و آله الطبّ في قوله: المعدة بيت الأدواء و الحمية رأس كل دواء و أعط كلّ بدن ما عوّدته فقال الطبيب ما ترك كتابكم و لا نبيّكم لجالينوس طبّاً.] [مجمع البيان، ذیل تفسير همین آیه. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏62، ص: 123 و به بیانی دیگر در؛ الدعوات (للراوندي) و سلوة الحزين، النص، ص: 75 آمده است.]

  1. امام جعفر بن محمد الصّادق علیه السلام در مجلس منصور حاضر بودند در حالى كه طبيبى از هند نزد وى بود و كتاب هاى طبّى را قرائت مى‏كرد، و امام صادق علیه السلام موقع قرائت او ساكت مى‏نشست، وقتى قرائت او تمام شد به امام گفت: اى ابوعبداللَّه، آيا از آن علمى كه با من است چيزى مى‏خواهى؟ فرمودند: «نه، چون آنچه نزد من است از آنچه نزد توست بهتر است.» گفت: آن چيست؟ فرمود: «من طبيعت گرم را با سردى و طبيعت سرد را با گرمى و طبيعت تر را با خشكى و طبيعت خشك را با ترى مداوا مى‏كنم و در همه موارد كار را به خداوند واگذار مى‏كنم، و آنچه را كه پيامبرش فرموده به كار مى‏گيرم و مى‏دانم كه معده، خانه بيمارى است و پرهيز كردن، اصل درمان است و بدن را به آنچه عادت كرده عادت مى‏دهم.» هندى گفت: آيا طبّ غير از اين هاست؟ امام فرمود: «آيا گمان مى‏كنى كه من از كتاب هاى طبّى اخذ كرده‏ام؟» گفت: آرى، فرمود: «نه، به خدا سوگند كه آن را جز از خدا اخذ نكرده‏ام، به من بگو كه آيا تو به طب داناترى يا من؟» [الخصال / ترجمه جعفرى، ج‏2، ص: 278]

[حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو سَعِيدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْعَدَوِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبَّادُ بْنُ صُهَيْبٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنِ الرَّبِيعِ صَاحِبِ الْمَنْصُورِ قَالَ: حَضَرَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّادِقُ ع مَجْلِسَ الْمَنْصُورِ يَوْماً وَ عِنْدَهُ رَجُلٌ مِنَ الْهِنْدِ يَقْرَأُ كُتُبَ الطِّبِّ فَجَعَلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع يُنْصِتُ لِقِرَاءَتِهِ فَلَمَّا فَرَغَ الْهِنْدِيُّ قَالَ لَهُ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَ تُرِيدُ مِمَّا مَعِي شَيْئاً قَالَ لَا فَإِنَّ مَا مَعِي خَيْرٌ مِمَّا مَعَكَ قَالَ وَ مَا هُوَ قَالَ أُدَاوِي الْحَارَّ بِالْبَارِدِ وَ الْبَارِدَ بِالْحَارِّ وَ الرَّطْبَ بِالْيَابِسِ وَ الْيَابِسَ بِالرَّطْبِ وَ أَرُدُّ الْأَمْرَ كُلَّهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَسْتَعْمِلُ مَا قَالَهُ رَسُولُهُ ص وَ أَعْلَمُ أَنَّ الْمَعِدَةَ بَيْتُ الدَّاءِ وَ الْحِمْيَةَ هِيَ الدَّوَاءُ وَ أُعَوِّدُ الْبَدَنَ مَا اعْتَادَ فَقَالَ الْهِنْدِيُّ وَ هَلِ الطِّبُّ إِلَّا هَذَا فَقَالَ الصَّادِقُ ع أَ فَتَرَانِي عَنْ كُتُبِ الطِّبِّ أَخَذْتُ قَالَ نَعَمْ قَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا أَخَذْتُ إِلَّا عَنِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ فَأَخْبِرْنِي أَنَا أَعْلَمُ بِالطِّبِّ أَمْ أَنْتَ؟] [الخصال، ج‏2، ص: 511]

آیا اصول و مبانی طب اسلامی فقط برگرفته از قرآن و روایات است؟

  1. امام صادق علیه السلام: «آنچه بر عهده ي ماست فقط همين است كه اصول را به شما القاء نماييم و بر عهده ي شماست استخراج فروعات.»

[هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نُلْقِيَ إِلَيْكُمُ الْأُصُولَ وَ عَلَيْكُمْ أَنْ تُفَرِّعُوا] [السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي (و المستطرفات)، ج‏3، ص: 575]

آری؛ اصول و مبانی طب اسلامی فقط برگرفته از قرآن و روایات است. بیش از هزار آیه از قرآن کریم و ده هزار حدیث و روایت که به صورت مستقیم و غیره مستقیم به مسایل طبی اشاره دارد، سندی بر این مدعاست.

طب اسلامی با توجه به اعتقادات اسلامی، رعایت اصول کلی نظیر؛ خدا محوری در عمل، تقوا، اخلاص در عمل، نوع دوستی و جمع گرایی، آسان گیری در امور، اعتدال و عدم زیاده روی، عدم تسلط بیگانگان و ... سرلوحه کار خود قرار داده و بر اساس آن، طبق سیاست های عمل می کند که در پایان به برخی از آن ها اشاره می کنیم:

  1. رعایت بهداشت عمومی.
  2. اصلاح تغذیه؛ با تاکید بر مصرف دقیق، کم و بهینه از طیبات و اصلاح روش های مصرف.
  3. اصلاح سبک زندگی و رعایت آداب زیستن با توجه به کل خلقت نه فقط انسان منفرد!
  4. تقدم پیشگیری بر درمان.
  5. عدم مداوا قبل از غلبه بیماری.
  6. پیگیری برای درمان بعد از غلبه بیماری.
  7. اعتقاد به طبیب، روش درمانی و دارو.
  8. طبیب عامل ایجاد اعتقاد، امید بخش و باعث دلخوشی.
  9. پرهیز؛ راس درمان.
  10. کمک به اخراج هر چه سریع تر فضولات از بدن.
  11. توجه به طبایع و اصلاح آن.
  12. توجه به حلال و حرام در داروها.
  13. ایجاد توجه در بیمار با توصیه به صدقه و انفاق.
  14. توجه به داروهای اصلی نظیر؛ دعا، قرآن، عسل، آب و باران، شیر، شحم گاو، خرما، انگور، انجیر، انار، زیتون، سیاه دانه، سنا، اسفند و ...
  15. توجه به روش های اصلی درمان نظیر؛ حجامت، مصرف مسهل، حمام، ماساژ، فصد، سعوط، استعمال نوره، حقنه، قی و ...
  16. عمل جراحی بهترین درمان نیست!
  17. بسط و گسترش علم طب به سبب تجربه های انسانی.
  18. ...

تمام سیاست های فوق فقط برگرفته از قرآن و روایات است که امیدواریم با تسلط بر آن شاهد تحقق هر چه بیشتر طب اسلامی در جامعه اسلامی باشیم.

این مقاله را از اینجا دانلود کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *