"طب اسلامی" چیست؟!
اختلاف طب های گوناگون در چیست؟
وقتی صحبت از سلامت، پیشگیری و درمان انسان است؛ این مساله مهم می شود که «انسان» کیست؟ عناصر اصلی تشکیل دهنده ی آن چیست؟ ابعاد وجودی آن کدام است؟ از کجا و چگونه آمده؟ چگونه زیستن او صحیح است؟ ارتباط او با خود و دیگر موجودات چگونه است؟ و ده ها سوال مهمی که مکاتب گوناگون فکری و تمدن ساز، بنا به شناخت خود از عالم وجود، سعی نموده اند بدان پاسخ دهند.
دقیقا بر اساس همین «تعریف از آدمی و آدمیت» در مکاتب گوناگون؛ دانش های گوناگون پزشکی ظهور و بروز پیدا کرده است. مانند: طب چینی در تمدن چین، طب یونانی در تمدن یونان، طب هندی در تمدن هند، طب جدید در تمدن غرب!
با توجه به برخی شباهت ها، در تمام طب ها ذکر شده تفاوت های ذاتی در درک عناصر اصلی خلقت، ابعاد وجودی، طبع و مزاج، تشخیص و درمان وجود دارد.
وقتی مبانی ما در انسان شناسی تفاوت های فاحشی دارد، چگونه یک تمدن ماورا گرا (غیب گرا) می تواند درمان آحاد مردم خود را به دستِ یک طبِ زاییده شده از مکتبی ماتریالیستی (ماده گرا) بسپارد که در ذات خود اعتقادی به روح نداشته و صد البته تاثیر غذا یا دارو بر روح و نفس را منکر می شود!
یا چگونه می شود با شناخت و مبانی فلسفی در عصر حاضر، تن به درمان با طبی را داد که مبنای فلسفی آن، مسطح بودن زمین و حتی مرکز دنیا بودن آن را تایید می کند!!
شاید تنها راه نجات ما در این است که تکلیف خودمان را با اعتقادات خود روشن کنیم؛
[يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ] [سوره نساء، آیه 136]
کدام طب را انتخاب کنیم؟
شخص پرسيد: چگونه به قومى بىاعتنايى می کنید كه خود مربّى و بزرگشان هستید؟
امام فرمودند: من در برخورد با طبيب ماهرى از او پرسش هايى مىكنم، مىبينم هيچ سر رشتهاى بر حدود نفس و تأليف بدن و تركيب اعضاء و مجارى اغذيه در جوارح و مخرج نفس و حركت زبان و مستقرّ كلام و نور ديده و انتشار ذكر و اختلاف شهوات و ريزش اشك و مجمع شنوايى و مكان عقل، و مسكن روح و مخرج عطسه، و برانگيختن غم ها و اسباب شادي ها، و از علّت لالى و كرى ندارد، جز همان مطالبى كه مورد پسند خودشان بوده است و علّت هايى كه ميان خود تجويز كردهاند!» [الإحتجاج / ترجمه جعفرى، ج2، ص: 223]
[ثُمَّ قَالَ ع إِنَّ أَكْثَرَ الْأَطِبَّاءِ قَالُوا إِنَّ عِلْمَ الطِّبِّ لَمْ تَعْرِفْهُ الْأَنْبِيَاءُ فَمَا نَصْنَعُ عَلَى قِيَاسِ قَوْلِهِمْ بِعِلْمٍ زَعَمُوا لَيْسَ تَعْرِفُهُ الْأَنْبِيَاءُ الَّذِينَ كَانُوا حُجَجَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ أُمَنَاءَهُ فِي أَرْضِهِ وَ خُزَّانَ عِلْمِهِ وَ وَرَثَةَ حِكْمَتِهِ وَ الْأَدِلَّاءَ عَلَيْهِ وَ الدُّعَاةَ إِلَى طَاعَتِهِ ثُمَّ إِنِّي وَجَدْتُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَتَنَكَّبُ فِي مَذْهَبِهِ سُبُلَ الْأَنْبِيَاءِ وَ يُكَذِّبُ الْكُتُبَ الْمُنْزَلَةَ عَلَيْهِمْ مِنَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَهَذَا الَّذِي أَزْهَدَنِي فِي طَلَبِهِ وَ حَامِلِيهِ. قَالَ فَكَيْفَ تَزْهَدُ فِي قَوْمٍ وَ أَنْتَ مُؤَدِّبُهُمْ وَ كَبِيرُهُمْ. قَالَ ع إِنِّي رَأَيْتُ الرَّجُلَ الْمَاهِرَ فِي طِبِّهِ إِذَا سَأَلْتُهُ لَمْ يَقِفْ عَلَى حُدُودِ نَفْسِهِ وَ تَأْلِيفِ بَدَنِهِ وَ تَرْكِيبِ أَعْضَائِهِ وَ مَجْرَى الْأَغْذِيَةِ فِي جَوَارِحِهِ وَ مَخْرَجِ نَفَسِهِ وَ حَرَكَةِ لِسَانِهِ وَ مُسْتَقَرِّ كَلَامِهِ وَ نُورِ بَصَرِهِ وَ انْتِشَارِ ذَكَرِهِ وَ اخْتِلَافِ شَهَوَاتِهِ وَ انْسِكَابِ عَبَرَاتِهِ وَ مَجْمَعِ سَمْعِهِ وَ مَوْضِعِ عَقْلِهِ وَ مَسْكَنِ رُوحِهِ وَ مَخْرَجِ عَطْسَتِهِ وَ هَيْجِ غُمُومِهِ وَ أَسْبَابِ سُرُورِهِ وَ عِلَّةِ مَا حَدَثَ فِيهِ مِنْ بَكَمٍ وَ صَمَمٍ وَ غَيْرِ ذَلِكَ لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُمْ فِي ذَلِكَ أَكْثَرُ مِنْ أَقَاوِيلَ اسْتَحْسَنُوهَا وَ عِلَلٍ فِيمَا بَيْنَهُمْ جَوَّزُوهَا] [الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج2، ص: 342. متشابه القرآن و مختلفه (لابن شهر آشوب)، ج1، ص: 37. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج10، ص: 172 . عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال / مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد، ج20 - قسم – 1 - الصادقع، ص: 543]
شيخ مفيد رحمة الله مى فرمايد: «طب، (دانشى) است درست، كه آگاهى از آن، امرى ثابت است و راه دسترس بدان نيز وحى است. آگاهان به اين دانش، آن را تنها از پيامبران بهره گرفته اند؛ چه آن كه نه براى آگاهى يافتن از حقيقت بيمارى، جز به كمك سمع (ادله نقلى)، راهى هست، و نه براى آگاه شدن به درمان، راهى جز توفيق. بدين سان، ثابت مى شود كه يگانه راه اين آگاهى، شنيدن از همان خدايى است كه به همه نهفته ها آگاه است.»
[الطب صحيح و العلم به ثابت و طريقه الوحي و إنما أخذه العلماء به عن الأنبياء ع و ذلك أنه لا طريق إلى علم حقيقة الداء إلا بالسمع و لا سبيل إلى معرفة الدواء إلا بالتوقيف فثبت أن طريق ذلك هو السمع عن العالم بالخفيات تعالى] [تصحيح اعتقادات الإمامية، ص: 144]
آیا می شود؛ مبانی کلی و اصول اولیه علم طب، تجربی یا عقلی باشد؟!
گفت: با تجربه و مقايسه. گفتم: پس چگونه به اين فكر افتادند كه تجربه كنند و از كجا فهميدند كه اين كار به مصلحت بدن هاى آن هاست در حالى كه جز ضرر در آن نمىديدند؟ چگونه آن را شناختند و چيزى را فهميدند كه حواس ظاهرى به آن هدايت نمىكرد؟ گفت: با تجربه. گفتم: به من خبر بده از بنيانگذار علم طب و تعريفكننده اين گياهان دارويى كه در شرق و غرب عالم پراكنده است مگر چنان نيست كه به ناچار مرد حكيمى از اين شهرها اين علم را وضع كرده است؟ گفت: به ناچار چنين است و مرد حكيمى آن را وضع كرده و دانشمندان ديگر را بر آن گرد آورده و آن ها در آن نظر كردهاند و با عقول خود راجع به آن انديشيدهاند.
گفتم: مثل اينكه انصاف را رعايت كردى و به اطمينانى كه داده بودى عمل نمودى. اكنون بگو كه اين حكيم چگونه اين مطلب را فهميد؟ فرض كنيم كه او دواهايى را كه در مملكت خود او بود شناخت مانند زعفران كه در بلاد فارس به عمل مىآيد آيا تمام گياهان زمين را جستجو كرد و درخت به درخت آن ها را چشيد تا اينكه همه آن بر او معلوم شد؟
آيا عقل تو به تو اين اجازه را مىدهد كه بگويى حكيمانى همه ی بلادِ فارس و گياهان آن را درخت به درخت بررسى كردند و با حواس خود آن ها را شناختند و به آن درختى كه در آن يكى از تركيبات اين دواها وجود داشت دست يافتند با اينكه حواس آن ها آن را درك نمىكرد؟
فرض كنيم كه آن حكيم پس از جستجوى بسيار و بررسى در همه ی بلاد فارس، اين درخت را شناخت، پس چگونه دانست كه آن درخت خاصيت دوايى پيدا نمىكند مگر اينكه به آن هليله از بلاد هند و مصطكى از روم و مشك از تبت و دارچين از چين و بيضه بيدستر از ترك و افيون از مصر و حبر از يمن و بورق از ارمنستان و غير اينها از تركيبات داروئى كه گياهانى گوناگونى هستند، مخلوط شود؟ چون تأثير آن در صورتى است كه اينها يك جا جمع شوند و به تنهايى آن منفعت را ندارند. او چگونه به محل روييدن اين گياهان داروئى كه اقسام گوناگونى دارند و در شهرهاى مختلف قرار دارند پى برد و اين در حالى است كه برخى از آن ها به صورت ريشه و برخى به صورت برگ و برخى بصورت فشرده و برخى به صورت مايع و برخى به صورت صمغ و برخى به صورت روغن و برخى به صورت فشار دادن و برخى به صورت طبخ كردن است و برخى به صورتى است كه فشار داده مىشود ولى طبخ نمىشود و اين هر كدام با لغت خاصى است و بعضى از آن ها جز با تركيب با بعضى ديگر حالت دوا پيدا نمىكند و برخى از آن ها اعضاء بدن درندگان و حيوانات خشكى و درياست.
در همين حال، مردم اين شهرها با يك ديگر دشمنى و اختلاف دارند و با زبان هاى گوناگونى صحبت مىكنند و در حال جنگ هستند و همديگر را مىكشند و اسير مىكنند. آيا به نظر تو اين حكيم تمام اين شهرها را گشته و تمام زبان ها را مىدانست و در همه جا گردش كرده و اين گياهان را در شرق و غرب با امنيت و سلامت بررسى نموده و هرگز بيمار نشده و نترسيده و همواره زنده بوده و مرگ به سراغ او نيامده و هميشه هدايت يافته و گمراه نشده و خسته نشده تا زمان و محل رشد آن ها را دانسته با اينكه آن ها صفات و رنگ ها و نام هاى گوناگونى دارند، سپس او هر كدام را به صفت خود شناخته و هر درختى را با رويش و برگ و ميوه و بو و طعم آن مشخص كرده است.
آيا اين حكيم چارهاى جز اين داشته كه تمام درختان دنيا و سبزي ها و ريشههاى آن را درخت به درخت و برگ به برگ و جزء به جزء بررسى كند؟ فرض كنيم كه آن درختى را كه مىخواسته پيدا كرده، پس چگونه حواس ظاهرى او را راهنمايى كرده كه اين درخت صلاحيت داروئى دارد و درخت گوناگون است بعضى از آن شيرين و بعضى تلخ و بعضى ترش و بعضى شور است. اگر بگويى كه آن حكيم در اين شهرها از اين و آن مىپرسد، او چگونه در باره چيزى كه آن را مشاهده نكرده و با حواس خود درنيافته مىپرسد و اساسا او چگونه از اين درخت مىپرسد در حالى كه او زبان آن ها را نمىداند و به زبان هاى ديگر چيزهاى بسيارى است.
فرض كنيم كه او چنين كرد، او سودها و زيان ها و چگونگى تسكين دادن و تحريك و سردى و گرمى و تلخى و تندى و نرمى و شدت آن را چگونه مىشناسد اگر بگويى از راه گمان مىشناسد، اين درست نيست چون اينها با طبايع و حواس درك نمىشوند و اگر بگويى با تجربه و خوردن آن ها مىشناسد، او بايد در اولين دفعهاى كه اين دواها را مىخورد، مىمرد چون به آن ها جهالت داشت و سود و زيان آن ها را نمىدانست و بيشتر آن ها سمّ قاتل است و اگر بگويى كه او در تمام شهرها گشته و در ميان هر ملتى زندگى كرده و زبان آن ها را ياد گرفته و دواهاى آن ها را با كشتن اولى و دومى تجربه كرده، در چنين حالتى او بايد جماعت بسيارى را بكشد تا يك دارو را بشناسد و مردم اين شهرها كه كسانى از آن ها را كشته است خود را فداى او نمىكنند و نمىگذارند كه در ميان آن ها زندگى كند.
فرض كنيم كه او همه اينها را بررسى كرد، ولى بيشتر آن ها سمّ قاتل است اگر زياد بدهد مىكشد و اگر كم بدهد اثر نمىكند. فرض كنيم كه او همه اين كارها را كرد و در مشرق و مغرب زمين سير نمود و عمر او هم آنقدر طولانى شد كه درخت به درخت و شهر به شهر بررسى نمود، او چگونه چيزهاى ديگر مانند پرندگان و درندگان و حيوانات دريا را تجربه كرد. حال كه اين حكيم به گمان تو تمام گياهان دارويى را تجربه كرد و همه را جمع آورى نموده است ولى برخى از آن ها حالت دارويى پيدا نمىكند مگر اينكه به اعضاء بدن حيوانى مخلوط شود، آيا او تمام پرندگان و درندگان دنيا را يك يك به دست آورده و آن ها را كشته و تجربه كرده است همان گونه كه به گمان تو تمام گياهان را تجربه كرده است؟ اگر چنين بوده پس چگونه حيوانات باقى ماندند و نسل آن ها از بين نرفت و آن ها مانند درخت نيستند كه اگر يكى را ببرى ديگرى جاى آن را بگيرد.
فرض كنيم كه تمام پرندگان را به دست آورد، او با حيوانات دريايى چه مىكند او بايد دريا به دريا و حيوان به حيوان بگردد تا به آن احاطه پيدا كند همان گونه كه به فرض به تمام گياهان احاطه پيدا كرده است. اگر هر چيزى را قبول نكنى حتما اين را قبول دارى كه حيوانات دريايى همگى زير آب هستند آيا عقل و حواس به تو اين اجازه را مىدهد كه گمان كنى كه همه اينها را با بررسى و تجربه مىتوان درك كرد؟
طبيب هندى گفت: همه راه ها را به روى من بستى، اكنون نمىدانم چه جوابى بدهم؟ پس گفتم: بزودى براى تو برهان ديگرى مىآورم كه مطلب بيشتر از آنچه گفتم روشنتر شود. آيا نمىدانى كه اين دواها كه شامل گياهان و اعضاى بدن پرندگان و درندگان مىشود، حالت دارويى پيدا نمىكنند مگر پس از آنكه با يك ديگر تركيب شوند؟ گفت: آرى چنين است.
گفتم: به من خبر بده كه حواس اين حكيم چگونه مقدار آن را كه چند مثقال و چند قيراط است، درك كرده؟ تو دانشمندترين مردم در اين موضوع هستى چون كار تو طب است و تو گاهى در يك دارو از يك قلم چهار صد مثقال و از قلم ديگر سه يا چهار مثقال و قيراط يا كمتر و بيشتر وارد مىكنى تا به اندازه معلومى دوا به دست مىآيد كه اگر آن را به كسى كه اسهال دارد بدهى، اسهال او بند شود و اگر همان را به كسى بدهى كه قولنج دارد شكم او باز مىشود. چگونه حواس او دريافت كه آنچه را كه براى سردرد مىدهد به پاها نمىرسد در حالى كه پايين رفتن دارو آسانتر از بالا رفتن است و آنچه براى درد پا مىخورد به سر نمىرسد در حالى كه آن نزديك است و همين طور تمام دواهائى كه براى عضوهاى مخصوص خورده مىشود در حالى كه همه اينها به معده مىرسد و از آنجا پخش مىگردد، چگونه آن بالا مىرود و پايين نمىآيد حواس چگونه اينها را درك كرد و فهميد كه آنچه براى گوش است به چشم فايده ندارد و آنچه براى چشم است درد گوش را ساكت نمىكند و همين طور تمام اعضاى بدن كه دواى هر عضوى به همان عضو مىرسد. عقل ها و حسّ ها چگونه اينها را فهميد در حالى كه حس در داخل بدن و عروق و گوشت و بالاى پوست راه ندارد! نه با شنيدن و نه با ديدن يا بوييدن يا چشيدن و يا لمس كردن، آن ها را درك نمىكند.
طبيب هندى گفت: از آنچه مىدانستم به من سخن گفتى، جز اينكه ما مىگوييم: حكيمى كه اين دواها و تركيبات آن ها را وضع كرده وقتى به كسى دوايى مىداد و او مىمرد، شكم او را مىشكافت و عروق او را بررسى مىكرد و مجارى دوا را مىديد و آن جاهايى را كه دوا به آن ها رسيده بود تحقيق مىكرد. گفتم: به من خبر بده كه آيا تو نمىدانى كه وقتى دوايى در عروق قرار گرفت با خون مخلوط مىشود و با آن يكى مىگردد؟ گفت: آرى.
گفتم: آيا تو نمىدانى كه وقتى انسان مىميرد، خون او سرد و منعقد مىشود؟ گفت: آرى. گفتم: پس اين حكيم چگونه دوايى را كه به مريض داده بعد از آنكه مخلوط شد و رنگى جز رنگ خون پيدا نكرد، مىشناسد؟ گفت: مرا به جاى سختى بردى و تا به حال چنين حالتى پيدا نكرده بودم چيزهايى گفتى كه نمىتوانم آن ها را رد كنم ... تا آخر حديث ...» [روش تندرستى در اسلام / ترجمه طب النبي وطب الصادق عليهما السلام، ص: 97]
[قلتُ: فَأعطِني مَوثِقاً إن أنا أعطَيتُكَ مِن قِبَلِ هَذهِ الإهليلجَةِ الّتي في يَدِكَ وَما تَدَّعي مِنَ الطّبِّ الّذي هُوَ صَناعَتُكَ وَصَناعَةُ آبائِكَ حَتّى يَتَّصِلَ الإهليلجَةُ وَما يُشبِهُها مِنَ الأدوِيَةِ بِالسَّماءِ لَتُذعِنَنَّ بِالحَقِّ، وَلَتُنصِفَنَّ مِن نَفسِكَ. قال: ذلِكَ لَكَ. قلتُ: هَل كانَ النّاسُ على حالٍ وَهُم لا يَعرِفونَ الطِّبَّ وَمَنافِعَهُ مِن هذهِ الإهليلجَةِ وَأشباهِها؟ قالَ: نَعَم. قُلتُ: فَمِن أينَ اهتَدَوا لَهُ؟ قال: بِالتَّجرِبَةِ وَطولِ المُقايَسَةِ. قلت: فَكَيفَ خَطَرَ على أوهامِهِم حَتّى هَمّوا بِتَجرِبَتِهِ؟ وَكَيفَ ظَنّوا أنَّهُ مَصلَحَةٌ لِلأجسادِ وَهُم لا يَرونَ فيهِ إلّاالمَضَرّةَ؟ أو كَيفَ عَزموا على طَلَبِ ما لا يَعرِفونَ مِمّا لا تَدُلُّهُم عَلَيهِ الحَوَاسُّ؟ قال: بِالتَّجارِبِ. قلتُ: أخبرني عن واضِعِ هذا الطِّبِ وَواصِفِ هَذهِ العَقاقيرِ المُتَفَرِّقَةِ بَينَ المَشرِقِ وَالمَغرِبِ، هَل كان بُدٌّ من أن يَكونَ الّذي وَضَعَ ذلِكَ وَدَلَّ على هذهِ العَقاقيرِ رَجُلٌ حَكيمٌ مِن بَعضِ أهلِ هذهِ البُلدانِ؟ قالَ: لابُدَّ أن يَكونَ كذلِكَ، وَأن يَكونَ رَجُلًا حَكيماً وَضَعَ ذلِكَ، وَجَمَعَ عَليهِ الحُكماءَ فَنَظروا في ذلِكَ وَفَكَّروا فيهِ بِعُقُولِهِم.
قُلتُ: كأنّكَ تُريدُ الإنصافَ من نَفسِكَ وَالوَفاءَ بِما أعطيتَ مِن مِيثاقِكَ فَأعلِمني كَيفَ عَرَفَ الحَكيمُ ذلِكَ؟ وَهَبهُ قَد عَرَف بِما في بِلادِهِ مِنَ الدَّواءِ، وَالزَّعفَرانِ الّذي بِأرضِ فارسٍ، أتُراهُ اتَّبعَ جَميعَ نباتِ الأرضِ فَذاقَهُ شَجَرَةً شَجَرَةً حَتّى ظَهَرَ عَلى جَميعِ ذلِكَ؟ وَهَل يَدُلُّكَ عَقلُكَ على أنَّ رِجالًا حُكماءَ قَدَروا على أن يَتَّبِعوا جَميعَ بِلادَ فارسٍ وَنباتَها شَجَرَةً شَجَرَةً حَتّى عَرَفوا ذلِكَ بِحَواسِّهِم، وَظَهَروا على تِلكَ الشَّجَرَةِ الّتي يَكونُ فيها خَلطُ بَعضِ هذهِ الأدوِيَةِ الّتي لَم تُدرِك حَواسُّهُم شَيئاً مِنها؟ وَهَبهُ أصابَ تِلكَ الشَّجَرَةَ بَعدَ بَحثِهِ عَنها وَتَتَبُّعِهِ جَميعُ شَجَرِ فارِسٍ وَنَباتِها، كَيفَ عَرَفَ أنَّهُ لا يَكونُ دَواءٌ حَتّى يَضُمَّ إلَيهِ الإهليلجَ مِنَ الهِندِ، وَالمَصطَكي مِنَ الرُّومِ، وَالمِسكَ مِنَ التِبَّتِ، وَالدّارصينيَّ مِنَ الصّينِ، وخصي بيدستر مِنَ التُّركِ، وَالأَفيونَ مِنَ مِصرَ، وَالصَّبِرَ مِنَ اليَمنِ، وَالبُورقَ مِن أرمِنِيَّةَ، وَغَيرَ ذلِكَ مِن أخلاطِ الأدوِيَةِ الّتي تَكونُ في أطرافِ الأرضِ وَكَيفَ عَرَفَ أنَّ بَعضَ تلِكَ الأدوِيَةِ وَهِي عَقاقيرُ مُختَلِفَةٌ يَكونُ المَنفَعَةُ باجتمِاعِها وَلا يَكونُ مَنفَعَتُها فِي الحالاتِ بِغَيرِ اجتِماعٍ؟ أم كَيفَ اهتَدى لِمَنابِتِ هذهِ الأدوِيَةِ وَهِيَ ألوانٌ مُختَلِفَةٌ وَعَقاقيرُ مُتبائِنَةٌ في بُلدانٍ مُتَفرِّقَةٍ فَمِنها عُروقٌ، ومِنها لِحاءٌ ومِنها وَرَقٌ، وَمِنها ثَمَرٌ، وَمِنها عَصيرٌ، وَمِنها مائِعٌ، وَمِنها صَمِغٌ، ومِنها دُهنٌ، وَمِنها ما يُعصَرُ وَيُطبَخُ، وَمِنها ما يُعصَرُ وَلا يُطبَخُ، مِمّا سُمّيَ بِلُغاتٍ شَتّى لا يَصلُحُ بَعضُها إلّابِبَعضٍ وَلا يَصيرُ دَواء اً إلّابِاجتِماعِها، وَمِنها مَرائِرُ السِّباعِ وَالدَّوابِّ البَريَّةِ وَالبَحرِيَّةِ، وَأهلُ هذهِ البُلدانِ مَعَ ذلِكَ مُتعادونَ مُختَلِفونَ مُتَفرِّقونَ بِاللُّغَاتِ، مُتَغالِبونَ بِالمُناصَبَةِ، وَمُتَحارِبونَ بِالقَتلِ والسَّبي، أفَتَرى ذلِكَ الحَكيمَ تَتَّبعَ هذهِ البُلدانَ حَتّى عَرَفَ كُلَّ لُغَةٍ وَطافَ كُلَّ وَجهٍ، وَتَتَّبعَ هذهِ العَقاقيرَ مَشرِقاً وَمَغرِباً آمِناً صَحيحاً لا يَخافُ وَلا يَمرُضُ، سَليماً لا يَعطبُ، حَيّاً لا يَموتُ، هادِياً لا يَضِلّ، قاصِداً لا يَجورُ حافِظاً لا يَنسى، نَشيطاً لا يَمِلُّ، حَتّى عَرَفَ وَقتَ أزمِنَتِها، ومواضِعَ مَنابِتِها مَعَ اختِلاطِها واختِلافِ صفاتِها وَتَبايُنِ ألوآن ها وَتَفَرُّقِ أسمائِها، ثُمَّ وَضَعَ مِثالَها عَلى شِبهِها وَصِفَتِها، ثُمَّ وَصَفَ كُلَّ شَجَرَةٍ بِنَباتِها وَوَرَقِها وَثَمَرِها وَريحِها وَطَعمِها؟ أم هَل كانَ لِهذا الحَكيمِ بُدٌّ مِن أن يَتَّبِعَ جَميعَ أشجارِ الدُّنيا وَبُقولِها وَعُروقِها شَجَرَةً شَجَرَةً، وَوَرَقةً وَرَقَةً، شَيئاً شَيئاً؟ فَهَبهُ وَقَعَ عَلى الشَّجَرَةِ الّتي أرادَ فَكَيفَ دَلّتهُ حَواسُّهُ على آن ها تَصلُح لِدَواءٍ، وَالشَّجَرُ مُختَلِفٌ، مِنهُ الحُلوُ وَالحامِضُ وَالمُرُّ وَالمالِحُ؟
وإن قُلتَ: يَستَوصِفُ في هذهِ البُلدانِ وَيَعمَلُ بِالسُّؤالِ، فَأنّى يَسألُ عَمّا لَم يُعايِن وَلَم يُدرِكهُ بِحَواسِّهِ؟ أم كَيفَ يَهتدي إلى مَن يَسألُهُ عَن تِلكَ الشَّجَرَةِ وَهُوَ يُكَلِّمُهُ بِغَيرِ لِسانِهِ وَبِغَيرِ لُغَتِهِ وَالأشياءُ كَثيرَةٌ؟ فَهَبهُ فَعَلَ كَيفَ عَرَفَ مَنافِعَها وَمَضارَّها، وَتَسكينَها وتَهييجَها، وَبارِدَها وَحارَّها، وَحُلوَها وَمَرارَتَها وَحَرَافَتَها، وَلَيِّنها وَشديدَها؟ فَلَئِن قُلتَ بالظّنِ: إنَّ ذلِكَ مِمّا لا يُدرَكُ ولا يُعرَفُ بِالطّبائِعِ وَالحَواسِّ.
وَلَئِن قُلتَ: بالتّجربة والشّرب، لَقَد كانَ يَنبغي لَهُ أن يَموتَ في أوّلِ ما شَرِبَ وَجَرَّبَ تِلكَ الأدوِيَةِ بِجَهالَتِهِ بِها وَقِلَّةِ مَعرِفَتِهِ بِمَنافِعِها وَمَضارِّها، وَأكثَرُها السمُّ القاتِلُ. وَلَئِن قُلتَ: بَل طافَ في كُلِّ بَلَدٍ، وَأقامَ في كُلِّ أُمَّةٍ يَتَعلَّمُ لُغاتِهِم، وَيُجَرّبُ بِهِم أدوِيَتَهُم تَقتُلُ الأوّلَ فَالأوّلَ مِنهُم، ما كانَ لِتَبلُغَ مَعرِفَتُهُ الدّواءَ الواحِدَ إلّابَعدَ قَتلِ قَومٍ كَثيرٍ، فَما كانَ أهلُ تِلكَ البُلدانِ الّذينَ قُتِلَ مِنهُم مَن قُتِلَ بِتَجرِبَتِهِ بِالّذينَ يَنقادونه بالقَتلِ وَلا يَدَعونَهُ أن يُجاوِرَهُم، وَهَبهُ تَرَكوهُ وَسَلَّموا لِأمرِهِ وَلَم يَنهَوهُ،كَيفَ قَوِيَ على خَلطِها، وَعَرَفَ قَدرَها وَوَزنَها وَأخَذَ مَثاقيلَها وَقَرّطَ قَراريطَها؟ وَهَبهُ تَتَّبعَ هذا كُلَّهُ، وَأكثَرُهُ سُمٌّ قاتِلٌ، إن زيدَ على قَدرِها قُتِلَ، وإن نَقَصَ عَن قَدرِها بَطُلَ، وَهَبهُ تَتَّبَعَ هذا كُلَّهُ وَجالَ مشارِقَ الأرضِ ومَغارِبَها، وَطالَ عُمرُهُ فيها تَتَّبعَه شَجرَةً شَجَرَةً، وَبُقعَةً بُقعَةً، كَيفَ كانَ لَهُ تَتَّبعُ ما لَم يَدخُل في ذلِكَ مِن مَرارَةِ الطّيرِ والسِّباعِ وَدَوابِّ البَحرِ؟ هَل كانَ بُدٌّ حَيثُ زَعَمتَ أنّ ذلِكَ الحَكيمَ تَتَّبعَ عَقاقيرَ الدُّنيا شَجَرَةً شَجَرَةً وَثَمَرَةً ثَمَرَةً، حَتّى جَمَعَها كُلَّها فَمِنها ما لا يَصلُحُ وَلا يَكونُ دَواء اً إلّا بالمَرارِ؟ هَل كانَ بُدٌّ مِن أن يَتَّبِعَ جَميعَ طَيرِ الدُّنيا وَسِباعِها وَدَوابّها دابَّةً دابَّةً وطائِراً طائِراً يَقتُلُها وَيُجَرّبُ مَرارَتَها، كَما بَحَثَ عَن تِلكَ العَقاقيرِ عَلى ما زَعَمتَ بِالتَّجارِبِ؟ وَلَو كانَ ذلِكَ فَكَيفَ بَقِيَتِ الدَّوابُّ وَتَناسَلَت، وَلَيسَت بِمَنزِلَةِ الشَّجَرَةِ إذا قُطِعَت شَجَرَةٌ نَبَتَت اخرى؟ وَهَبهُ أتى عَلى طَيرِ الدُّنيا، كيفَ يَصنَعُ بِما فِي البَحرِ مِنَ الدَّوابِّ الّتي كانَ يَنبَغي أن يَتَّبِعَها بَحراً بَحراً وَدَابَّةً دَابَّةً حَتّى أحاطَ بِهِ كَما أحاطَ بِجَميعِ عَقاقيرِ الدُّنيا الّتي بَحَثَ عَنها حَتّى عَرَفَها وَطَلَبَ ذلِكَ في غَمَراتِ الماءِ؟ فَإنَّكَ مَهما جَهِلتَ شَيئاً مِن هذا فَإنَّكَ لا تَجهَلُ أنَّ دَوابّ البَحرِ كُلَّها تَحتَ الماءِ، فَهَل يَدُلُّ العَقلُ وَالحَوَاسُّ عَلى أنَّ هذا يُدرَكُ بِالبَحثِ وَالتَّجارِبِ؟
قالَ: لَقَد ضَيَّقتَ عَلَيَّ المَذاهِبَ، فمَا أدري ما اجيبُكَ بِهِ! قُلتُ: فإنّي آتيكَ بِغَيرِ ذلِكَ مِمّا هُوَ أوضَحُ وَأبيَنُ مِمّا اقتَصَصتُ عَلَيكَ. ألَستَ تَعلَمُ أنَّ هذهِ العَقاقيرِ الّتي مِنها الأَدوِيَةُ وَالمَرارُ مِنَ الطّيرِ والسِّباعِ لا يَكونُ دَواء اً إلّا بَعدَ الاجتِماعِ؟ قال: هُوَ كذلِكَ.
قُلتُ: فَأخبِرني كَيفَ حَوَاسُّ هذا الحَكيمِ وَضَعَت هذهِ الأدوِيَةَ مَثاقيلَها وَقراريطَها؟ فَإنَّكُ مِن أعلَمِ النّاسِ بِذلِكَ لِأنَّ صناعَتَكَ الطّبُ، وَأنتَ تَدخُلُ في الدَّواءِ الواحِدِ مِنَ اللَّونِ الواحِدِ زِنَةَ أربَعِمئَةِ مِثقالٍ، وَمِنَ الآخَرِ مَثاقيلُ وَقَراريطُ فَما فَوقَ ذلِكَ وَدونَهُ حَتّى يجيء بِقَدَرٍ واحِدٍ مَعلومٍ إذا سَقَيتَ مِنهُ صاحِبَ البِطنَةِ بِمِقدارِ عَقدِ بَطنِهِ، وإن سَقَيتَ صاحِبَ القُولَنجِ أكثَرَ مِن ذلِكَ استَطلَقَ بَطنُهُ وَألانَ، فَكَيفَ أدرَكَت حَواسُّهُ على هذا؟ أم كَيفَ عَرَفَت حَواسُّهُ أنّ الّذي يُسقى لِوَجَعِ الرأسِ لا يَنحَدِرُ إلى الرّجلَينِ، وَالانحدارُ أهوَنُ عَلَيهِ مِنَ الصُّعودِ؟ وَالّذي يُسقى لِوَجَعِ القَدَمَينِ لا يَصعَدُ إلى الرَّأسِ، وَهُوَ إلى الرّأسِ عِندَ السُّلوكِ أقرَبُ مِنهُ؟ وكذلِكَ كُلُّ دَواءٍ يُسقى صاحِبُهُ لِكُلِّ عُضوٍ لا يَأخُذُ إلّاطريقَهُ في العُروقِ الّتي تُسقَى لَهُ، وَكُلُّ ذلِكَ يَصيرُ إلى المَعِدَةِ وَمِنها يَتَفَرَّقُ؟ أم كَيفَ لا يَسفُلُ مِنهُ ما صعِدَ ولا يَصعَدُ مِنهُ ما انحَدَرَ؟ أم كَيفَ عَرَفَتِ الحَواسُّ هذا حَتّى عَلِمَ أنّ الّذي يَنبَغي للأُذُنِ لا يَنفَعُ العَينَ وَما يَنتَفِعُ بِهِ العَينُ لا يُغني مِن وَجَعِ الأُذُنِ، وَكذلِكَ جَميعُ الأعضاءِ يَصيرُ كُلُّ داءٍ مِنها إلى ذلِكَ الدَّواءِ الّذي يَنبَغي لَهُ بِعَينِهِ فَكَيفَ أدرَكَتِ العُقولُ والحِكمَةُ والحَواسُّ هذا وَهُوَ غائِبٌ فِي الجَوفِ، وَالعُروقُ في اللّحمِ، وَفَوقَهُ الجِلدُ لا يُدرِكُ بِسَمعٍ ولا بِبَصَرٍ وَلا بِشَمٍّ ولا بِلَمسٍ وَلا بِذَوقٍ؟
قالَ: لَقَد جِئتَ بِما أعرِفُهُ إلّاأنَّنا نَقولُ: إنَّ الحَكيمَ الّذي وَضَعَ هذهِ الأدوِيَةَ وَأخلاطَها كان إذا سَقى أحَداً شيئاً مِن هذهِ الأدوِيَةِ فَماتَ، شَقَّ بَطنَهُ وَتَتَّبعُ عُروقَهُ وَنَظَرَ مَجارِيَ تِلكَ الأدوِيَةِ وَأتى المَواضِعَ الّتي تِلكَ الأدوِيَةُ فيها.
قلتُ: فَأخبِرني ألَستَ تَعلَمُ أنَّ الدَّواءَ كُلَّهُ إذا وَقَعَ فِي العُروقِ اختَلَطَ بِالدَّمِ فَصارَ شَيئاً واحِداً؟ قالَ: بَلى. قلتُ: أما تَعلَمُ أنَّ الإنسانَ إذا خَرَجَت نَفسُهُ بَرَدَ دَمُهُ وَجَمَدَ؟ قالَ: بَلى. قلتُ: فَكَيفَ عَرَف ذلِكَ الحَكيمُ دَواءَهُ الّذي سَقاهُ لِلمَريضِ بَعدَما صارَ غَليظاً عَبيطاً، لَيسَ بِأمشاجٍ يُستَدَلُّ عَلَيهِ بِلَونٍ فيهِ غَيرُ لَونِ الدَّمِ؟ قالَ: لَقَد حَمَلتَني على مَطِيَّةٍ صَعبَةٍ ما حُمِلتُ على مِثلِها قَطُّ، وَلَقَد جِئتَ بِأشياءَ لا أقدِرُ على رَدِّها.] [بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج3، ص: 180. طب الأئمة عليهم السلام (للشبر)، ص: 19. مكاتيب الأئمة عليهم السلام، ج4، ص: 55]
آیا اسلام می تواند به مسائل علمی ما پاسخ دهد؟
[ذَلِكَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ يَنْطِقَ وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ أَلَا إِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا يَأْتِي وَ الْحَدِيثَ عَنِ الْمَاضِي وَ دَوَاءَ دَائِكُمْ وَ نَظْمَ مَا بَيْنَكُم] [نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 223]
[مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ عَنْ مُرَازِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْزَلَ فِی الْقُرْآنِ تِبْیَانَ كُلِّ شَیْ ءٍ حَتَّى وَ اللَّهِ مَا تَرَكَ اللَّهُ شَیْئاً یَحْتَاجُ إِلَیْهِ الْعِبَادُ حَتَّى لَا یَسْتَطِیعَ عَبْدٌ یَقُولُ لَوْ كَانَ هَذَا أُنْزِلَ فِی الْقُرْآنِ إِلَّا وَ قَدْ أَنْزَلَهُ اللَّهُ فِیهِ] [الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 59]
آیا طب اسلامی داریم؟
[و قد حكى انّ الرّشيد كان له طبيب نصراني حاذق فقال ذات يوم لعلي بن الحسين بن راقد ليس في كتابكم من علم الطّب شيء و العلم علمان علم الأبدان و علم الأديان فقال له عليّ قد جمع اللَّه الطبّ كلّه في نصف آية من كتابه و هو قوله كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا و جمع نبيّنا صلی الله علیه و آله الطبّ في قوله: المعدة بيت الأدواء و الحمية رأس كل دواء و أعط كلّ بدن ما عوّدته فقال الطبيب ما ترك كتابكم و لا نبيّكم لجالينوس طبّاً.] [مجمع البيان، ذیل تفسير همین آیه. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج62، ص: 123 و به بیانی دیگر در؛ الدعوات (للراوندي) و سلوة الحزين، النص، ص: 75 آمده است.]
[حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو سَعِيدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْعَدَوِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبَّادُ بْنُ صُهَيْبٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنِ الرَّبِيعِ صَاحِبِ الْمَنْصُورِ قَالَ: حَضَرَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّادِقُ ع مَجْلِسَ الْمَنْصُورِ يَوْماً وَ عِنْدَهُ رَجُلٌ مِنَ الْهِنْدِ يَقْرَأُ كُتُبَ الطِّبِّ فَجَعَلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع يُنْصِتُ لِقِرَاءَتِهِ فَلَمَّا فَرَغَ الْهِنْدِيُّ قَالَ لَهُ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَ تُرِيدُ مِمَّا مَعِي شَيْئاً قَالَ لَا فَإِنَّ مَا مَعِي خَيْرٌ مِمَّا مَعَكَ قَالَ وَ مَا هُوَ قَالَ أُدَاوِي الْحَارَّ بِالْبَارِدِ وَ الْبَارِدَ بِالْحَارِّ وَ الرَّطْبَ بِالْيَابِسِ وَ الْيَابِسَ بِالرَّطْبِ وَ أَرُدُّ الْأَمْرَ كُلَّهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَسْتَعْمِلُ مَا قَالَهُ رَسُولُهُ ص وَ أَعْلَمُ أَنَّ الْمَعِدَةَ بَيْتُ الدَّاءِ وَ الْحِمْيَةَ هِيَ الدَّوَاءُ وَ أُعَوِّدُ الْبَدَنَ مَا اعْتَادَ فَقَالَ الْهِنْدِيُّ وَ هَلِ الطِّبُّ إِلَّا هَذَا فَقَالَ الصَّادِقُ ع أَ فَتَرَانِي عَنْ كُتُبِ الطِّبِّ أَخَذْتُ قَالَ نَعَمْ قَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا أَخَذْتُ إِلَّا عَنِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ فَأَخْبِرْنِي أَنَا أَعْلَمُ بِالطِّبِّ أَمْ أَنْتَ؟] [الخصال، ج2، ص: 511]
آیا اصول و مبانی طب اسلامی فقط برگرفته از قرآن و روایات است؟
[هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نُلْقِيَ إِلَيْكُمُ الْأُصُولَ وَ عَلَيْكُمْ أَنْ تُفَرِّعُوا] [السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي (و المستطرفات)، ج3، ص: 575]
آری؛ اصول و مبانی طب اسلامی فقط برگرفته از قرآن و روایات است. بیش از هزار آیه از قرآن کریم و ده هزار حدیث و روایت که به صورت مستقیم و غیره مستقیم به مسایل طبی اشاره دارد، سندی بر این مدعاست.
طب اسلامی با توجه به اعتقادات اسلامی، رعایت اصول کلی نظیر؛ خدا محوری در عمل، تقوا، اخلاص در عمل، نوع دوستی و جمع گرایی، آسان گیری در امور، اعتدال و عدم زیاده روی، عدم تسلط بیگانگان و ... سرلوحه کار خود قرار داده و بر اساس آن، طبق سیاست های عمل می کند که در پایان به برخی از آن ها اشاره می کنیم:
تمام سیاست های فوق فقط برگرفته از قرآن و روایات است که امیدواریم با تسلط بر آن شاهد تحقق هر چه بیشتر طب اسلامی در جامعه اسلامی باشیم.